این روزا هستم ولی کمتر وقت سر زدن به اینجا رو دارم ،صبح با همسری 8 بیدار میشیم ،صبحانه میخوریم و همسری منو میرسون دفتر و خودش میره آژانس. 5/1 الی2 ظهر ونه ایم دوباره 5/5 راهی میشیم تا 9 به بعد شب . بعدشم که خستگی و خستگی
امشب شام رفتیم یه رستورانی که تازگی ها کنار رودخونه افتتاح شده و حالت آلاچیق داره و آب خنک رودخونه از زیر آلاچیق رد میشه خیلی باصفا بود و خنک
خوش گذش بعد هم هوس بستنی کردیم و با یه اشاره همسری پریدیم و خریدیم ولی با دوقاشق خوردن ازش ،توش موندیم آخه خیلی پر بودیم
ولی خدا رو شکر شب خوبی بود
همین دیگه کلاسهامو جمعه ها میرم ،بقیه روزها هم که به سبک بالا میگذره
دوست دارم بنویسم ولی نمیدونم از چی ............
مرسی تبسم و مژی و بهار دخت جو که به یادم بودین
بوسسسسسسسسسس
ادامه مطلب ...ممنونم از آرزوهای خوبی که برامون اظهار کرده بودین دوست جونا
من جمعه با همسری کلاس رفتم ولی واقعا خیلی معطل شدیم تو راه هوا هم بدمدل گرم بود..انشالا هفته آینده با دوستای همشهری که پیدا کردم قرار میزارم ودیگه همسری رو به زحمت نمیندازم.گرچه که خیلی برای جمعه هایی که مخصوص دوتاییمون بود حسرت میخورم و همش دلم پیش همسریه که حالا چی کار میکنه ،چی میخوره ، و واقعا برام سخته .ایشالا این دوره زود زود تموم بشه وبره پی کارش . راستی 5 تا درس داریم که یک آزمون جامع دارن . هی وای من باید خرخونی کنم حسابی.
**راستی این ستایشه حاملست دوباره؟ خیلی ضایع بازیه .بابا اینا چشونه؟ چرا مواظب نیستن
حتما ایندفعه میخواد برا پدرشوهره پسر بیاره هان؟
**امروز با خواهری و مامان رفتیم روضه ی عمه.انقدر با دخترعموها مشغول حرف زدن بودیم که فقط به زیارتنامه رسیدیم