روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

368 ولنتاین91

میگن ولنتاین 25 بهمنه !!!!! ولی آخه تو رو خدا یه نگاه به تقویماتون بندازین ، اصلا این روز تو تقویم ماها تعریف نشده که ، هر روزی که 14 فوریه بود اون روز ولنتاینه ! که امسال سال کبیسه هست و شده 26 بهمن.....

اوکی پس ولنتاین فرداست  و ولنتاینتون مبارک 

کادو  نه میگیریم و نه میدیم ،فعلا البته 


367

جمعه (20 بهمن) صبح مامان زنگ زد واسه ناهاربه صرف قرمه سبزی دعوتمون کرد، تا برفکای فریزرمون رو یخ زدایی و پاک کردم و همه چی رو راست وریس و دوش گرفتم 2 شده بود که راه افتادیم ، خواهری و همسرش هم بودن ، بعد از اون قرار داشتیم خونه عمو برای زایمان دخترعموی که یه  دختر خوشکل به دنیا آورده به نام رها ومن که گواهینامه ندارم ماشین رو همسری به خواهری داد و دیگه راحت بودیم و استرس نداشتیم و تا اونجایی که ممکنه نشستم و گرم غیبت کردن بودیم  تا رسیدم خونه شروع کردم به شام درست کردن (برنج و خورش بامیه) چون به خاطر برنامه "طرح بزرگ استیون هاوین" برادرشوهری میخواست بیاد پیشمون و من هم برادری خودمو با زرنگی دعوت کرد شب خوبی بود ، فقط من داشتم از گلو درد میمردم و همسری خیلی بهم کمک کرد، خلاصه آکادمی رو که دیدم پریدم تو اتاق و بی خیال پسرا شدم و واسه خودم فیلم دیدم .

شنبه به شدت حالم خراب شد حتی حنابندون دوست همسری که قول داده بودیم بهش هم نتونستم برم چون عروسیش 26 بهمن پنج شنبه یا عقددخترخاله یه روز افتاده ، حالا مجبوریم عروسیشو واسه نیم ساعت هم که شده بریم

دیروز هم خواهری زنگ زد گفت بریم پارک جنگلی و آمپول هم بگیر بیار واست بزنم که وقتی زد برام کلاً زنده شدم و الان خیلی خیلی بهترم

انقدر دیروز حالم بد بود که فقط دلم مخواست یه چیز گرم بخورم پاشدم برای اولین بار فرنی درست کرد که ای بد نبود همسری میگفت زیاد توپ نشده گفتم از یه آدم مریض چه انتظاری داری تو ؟

فیلمی که دیدم و خوب بود:


366 بودجه 91

چه بده که بعد از یکشنبه ی آینده که 22 بهمنه تا آخر سال دیگه تعطیلی وسط هفته نداریم ، مگه نه؟

چی کارا کردین واسه عید ؟ من که هیچی ولی نمیدونم گفتم یا نه تو آذر ماه که تهران بودیم ، و یه سر کرج رفتیم خونه برادرشوهری ، اونا هم رنگ پیکو کالر کار کرده بودن و خیلی خوب بود و قیمت مناسب . ما رفتیم که بگیریم اولاً کلی گرون شده بود و دوماً ما باید بین شونصد هزار و پونصد تا رنگ با عجله و تند تند برا پذیرایی و اتاقا انتخاب کردیم ولی باز مبلغش خیلی نشد خدا رو شکر، فکر کنم حدود 260 یا 270 با رنگ و زیر رنگ و غلتک و اینا..........ولی برادر شوهری اینا اول سال خریده بود حدود 120شده بود !!!!!!!!!

حالا باید کم کم دست به کار شیم آخه خودمون میخوایم بزنیم ، خیلی ذوقشو دارم . 

راستی جشن عقد و حنابندون دخترخاله پنج شنبه 26 بهمن و عروسیشون هم دو هفته بعده . البته این خانم تو اردیبهشت عقد کرده!!!!

حالا مشکل اینجاست که کاش دخترخاله خانم همون اردیبهشتماه جشن عقد میگرفت آخه کی این آخر سالی پول داره هم سر عقدی بده و هم بلافاصله پاتختی ؟؟؟؟

خدا

چه میدونم هرچی که از گرونی بگم که کم گفتم بخدا تصمیم ندارم فعلا هیچی بگیرم. یکی از مانتوهایی که قبلنا براتون عکس گذاشته بودم رو نپوشیمو نگه داشتم واسه عید ، کیف هم که از مغازه ی برادری اوکی میشه و .....  خلاصه فعلن فعلنا فلوس لاموجود 

365 ماجرای یک روز بارونی

دوشنبه چون پیش فروش داشتیم از صبح یکسره دفتر بودبم و من از شدت خستگی پای تپراک خوابم برد به گفته همسری 8ونیم ولی خودم یادمه بعد از 9 بود!

بس که خوابیده بودم ، 7و نیم صبح پاشدم و همسری هم پاشد. از آش آبادانی که جمعه زیاد خریده بودیم گرم کردیم و حض بردیم جاتون خالی...

ناهار خونه مامان دعوت بودیم به صرف یه قیمه خوشمزه. بارون بی توقف میبارید یعنی دوش آسمون رو به شدت باز کرده بودن . یکمی بند اومد که شوهر خواهری پیشنهاد داد بریم ارتفاعات اطراف شهر رفتیم حدود 20دقیقه ای چادر زدیم چای و میوه خوردیم و عکس و بارون دوباره شروع شد

تو راه برگشت تو یه اقیانوس گیر کردیم و  خاموش شد ماشی یعنی اگه در ها رو باز میکردیم غرق میشدیم ! جدی میگم . همسری تو دنده آروم آروم استارت زد و به جلو رفتیم و راه افتادیم ولی برادری از ماشین جلویی دید که ماشینمون پلاک نداره . خلاصه حدس زدیم که تو همون اقیانوس کنده شده

حسابی نذر و نیاز که پیدا بشه و ما رو درگیر پیچ و خم راهنمایی و رانندگی نکنه که نیم ساعت بعد به کسایی که شماره داده بودیم و جز خونه های اطراف بودن ، زنگ زدن گفتن پیدا شده..

خلاصه شب هم رفتم شام رو از خونه مامان اینا اوردن و موندن پیش ما

خوش گذشت و به یاد موندنی بود