روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

402 گوشی

تو خونه ی پدری خواهری یه گوشی داشت که ماله خودش بود و مشترکاً ازش استفاده میکردیم تا وقتی که عقد کرد و ماله خودش تنها شد و من گوشی و موبایل و اینا نداشتم .20 سالم بود

آذر 86 که روز جشن عقدمون و روز تولدم یکی بود ، همسری یه گوشی رو همون روز توی جشن سورپرایزانه بهم هدیه داد و من بینهایت خوشحال شدم ولی همون موقع هم این گوشی یه گوشی بروز نبود و اطرافیان یکسال پیش اونو خریده بودن. 

الان من هنوز همون گوشی رو دارم و شعارم اینه که من فقط برا زنگ و SMS میخوامش و برا آهنگ و عکس ازش استفاده نمیکنم

تازه ما لپ تاپ هم نداریم!!!!!

تو خونه PC و گوشی 5800 همسری و دفتر هم PC دارم .


راستی نگفتم گوشیم چیه؟

برید ادامه مطالب :) 

ادامه مطلب ...

401 اشنای غریب

خبر خاصی نیست

همون روزمرگی ها ،همون لحظات، همون اتفاقا. جشن عقد هم رفتیم و خوش گذشت جای همتون خالی.

حتما شده تا حالا خواب یه نفر رو ببینید ، اونم از اول تا آخر شب ،که حتی به اون طرف جدیداً فکر هم نکرده باشید؟ ولی این یه نفر یه روزی برای من خیلی مهم  بود ،رابطه ای با هم نداشتیم ولی دورادور میدونستیم از همدیگه خوشمون میاد . زمان گذشت و من با همسر آشنا شدم و یک دل نه صد دل عاشقش شدم و اون نمیدونست و برام پیام داد که داره میاد خواستگاری و منم به واسطه گفتم : بگو نه......

این آدم یه جورایی فامیل محسوب میشه و ما از سنین پایین همدیگه رو میشناختیم. گاه گاه بهش فکر میکنم ، اونم الان ازدواج کرده ، تو این چند سال نشده که همو ببینیم، ولی خیلی دلم میخواد ببینمش و همچنین دوست دارم بدونم اونم شده به من فکر کنه؟؟؟؟؟

خلاصه که اینجوریاست

شما هم تجربه ی این مدلی داشتین آیا؟

400

جمعه شب جشن عقد دعوتیم. کر کنم از اون بترکونا باشه. کلن بعد از عروسی دخترخاله که کلی منتظرش بودیم و به مولودی گذشت انگار عقده ای شدیم و دلمون یه عروسی باحال میخواد . گرچه ما ازاوناش نیستیم که لختی پختی تو هم قاطی بشیم ولی تو قسمت زنونه باز هستیم و آخرش هم با حجاب هستیم که آقایون تشریف میارن. خلاصه خداکنه جشنش باحال باشه

مشکل لباس هم ندارم. با اینکه این تاپ و دامنم رو دیدن ولی همونو میپوشم چون باهاش خیلی راحتم .

این پست 400 منه ، چه باحال یعنی من توی 1221 روز از وبلاگ داریم انقدر پست گذاشتم یعنی بطور میانگین هر سه روز یه پست

399 روزای گرم

اینجا که هوا گرمه و کلن کولر روشن میکنیم. هی میگید بهار و خنکای هوا و سرسبزی و توت و .....بابا به فکر ما خوزستانی ها هم باشید خو

قراره یه تهران بیایم من و همسری یکی دو روزه که خیلی سختمونه و کار داریم ولی باید تو روزای آینده قورباغشو قورت بدیم گرچه کلی بزرگ و لزجه

همسری سرمای بدی خورده ، هیچ دلم نمیخواد مریض بشه ، آروم میشه و بدحال. امروز براش سوپ درست کردم از نوع جو و رب دار. برا فرداش هم مرغ کباب میکنم . خو به آدم مریض چی میدن بخوره ؟

بچه های دبستانی رو که میبینم دلم غنج میره برا خاطرات مدرسه و روزای خردادی و رهایی از امتحانا و یه تابستون شیرین با طعم هندونه های عصرونه و لوبیا سبز پخته و بادمجونوگوجه های سرخ شده و لیموترش تازه و خنکای باد کولر و خواب عصرونه و تلوزیون تلوزیون و کنار رودخونه خنک رفتن و .......

نه مثل الان کل زندگیمون بشه روزمره ، پول ، آینده ، نگرانی و دغدغه! و زندگی کنیم چون زنده ایم و همش تو فکریم......

روز به روز هم که دارن زندگیهامونو سخت تر و سخت تر میکنن  وعرصه رو تنگ تر..

خدا بدادمون برسه