یعنی هیچ اتفاق گفتنی این روزا برای من نیفتاده؟
چرا افتاده ولی خوب نمیشه بگم :) حالا اگه با موفقیت پیش رفت میگم اینجا ( بچه و بارداری و اینا نیست ، نترسید)
نشستم تو ترمینال 2 مهراباد
منتظرم حدود 3 بشه برم کارت پرواز بگیرم
ساعت 4:20پرواز برگشت دارم
صبح با هواپیمای ملخی اومدم تهران ساعت9 ،کارمو تو هواپیمایی کشوری انجام دادم و دارم برمیگردم
چه خوبه تو فرودگاهها اینترنت آزاد و مجانیه
کلی این ور و اون ورش تبلیغ آسیاتک رو دیدم و همش خدا خدا میکردم بشه وصل د که شد
گشنمه ،سرن درد میکنه
دو هفته از رفتنش گذشت ، باورم نمیشه هنوز که نیست . چقدر زندگی آدمها باوردنکردنی و عجیبه.....
تو این دوهفه روحیه همسری بهتر شده . به اوضاع خونشون به شدت رسیدگی کردیم .کلی وسیله جدید خریدیم ، اشد که تنوعی برای 3 خواهر مجرد و برادر شوهری دانشجو و پدر شوهر عزیزم باشه . با وجود جاری بزرگتر از خودم و اینکه دختر داییشون هم هست ولی چون کرج هستن و به ندرت سر میزنن ، توی مراسم همه این خانواده رو به من سپردن ، به منی که هنوز خودم باید به کسی سپرده بشم.
چقدر روزها زود میگذره ( جمله ثابت من )
همسری به خاطرروحیه هممون ، تصمیم گرفته بچه دار بشیم، من مخالفتی ندارم بعد از گذشت 4.5 سال از ازدواجمون و 6 سال از عقدمون ، شاد واقعن برا اقدام کردن الان زمانشه دیگه. نمیدونم من فقط میترسم .
از اواخر ماه رمضون همون شب که همسری سنگ کلیشو دفع کرد ،مادرشوهری حالش بد شد و توccu بستری شد ،بهتر شد بعد از چند روز ،آوردیم خونه دوباره بی حالی و بیمارستان دوباره خونه .... دردسرتون ندم دوباره 115 و بیمارستان دوباره بهتر شدن و خونه ،آخرشم جمعه توخونه تموم کردند و بردیم بیمارستان و شوک برگشتن و ......تموم کردن و تموم کردن !
از تسلیت هاتون ممنونم
تابستون 92 هم تموم شد . پاییز برگریز سلام