روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

461

بعد از کلی استرس برای تلاقی نداشتن کلاسام و لیزیک و کلی دعا ، خدا رو شکر دیروز از مطب بهم زنگ زدم گفتن دوشنبه بیا واسه لیزیک خیلی خوشحالم

خدا کنه تا قبل از پایان امسال دو تادوره کلاس تو اهواز برگزار بشن و یه بار بزرگ از رو دوشم برداشته باشه

هوا خوبه ، روزها خوبه ،فقط من کمی استرس دارم

460 مهمونی ، لیزیک چشم

بالاخره خانواده ی همسری اینا برای پنجشنبه شب دعوت شدن خونمون ، همه اومدن بجز عمه بزرگه که دوطبقه پله ی خونه ی ما براش زیاد بود ، از صبح من سرپا بودم ، سالاد درست کن اونم اطواری ، سبزی بشور، هویج پوست بگیر ، برنج خیس کن ، جو برای سوپ بپز ، جارو کن ، گردگیری کن ، ...... 17نفرمهمون منو از پا درآورد،  آخه دست تنها بودم، همسری میگفت از بیرون غذا بگیریم که من مخالفت کردم ، آخه واسه اولین بار بود کلن بعد از 5سال ازدواجمون میومدن خونمون، خداروشکر خوب برگزار شد همه خوشحال بودن ، بشون خوش گذشته بود ، کلی کلی غذا اضافه اومد ، میگفتن برا 30 نفر غذا درست کردی؟  

ولی دیگه فریزرمون الان راه نفس کشیدن نداره ُ تا یه مدت ما شام  ناهار ، فریزر پارتی داریم!

خلاصه که خدا رو شکر گذشت 

عمه ها و عموی همسری سر جمع 350بمون کادو دادن با یه شکلات خوری 

دیروز رفتم دکتر چشم برا لایزیک ، بزودی یه سارای بدون عینک خواهید داشت ، شماره چشمام هر کدوم دوربینی دو و نیم و همچنین آستیگماتش یک! 

کسی تجربه داره؟ تا چه مدت نمیشه مطالعه کرد؟

459 قبول شدم

من تا الان هر چی دوره برای کارم رفتم همه رو با نمره صد و نتیجه ی عالی قبول شدم 

ولی این دوره خیلی استادش بد بود ، تهرانی بود و برای چند دوره کلاس مجبور شده بود چند هفته از خانوادش دور باشه و ظاهرن همین خیلی عصبیش کرده بود ، از صبح تا شب هم براش تدریس گذاشته بودن ،خلاصه بلا نسبت شما رفتارش سگی تمام بود. سر امتحان هم به هیچ سوالی جواب نمیداد، دورههای قبل اصلن اینجوری نبود استید ، به هر حال این دوره های پیش نیاز هم هستن و ممکنه یه چیزی تو دوره های قبل که کامل بلد بودی تو این دوره ادت بره ، برای حل مسیله مهمه ولی ربطی به این دوره نداره و استادها کمک میکنن و گیر نمیدم ولی این جناب دوبارکه من صداش کردم ، عین هر دو باره برگه سوال رو از دستم کشید و گفت پاشو برو بیرون !!!!! و تو تاریخ تحصیلات و دل کل حتی کلاسهای آزادی که من رفتم همچین چیزی یعنی فاجعه

امتحان رو بد ندادم فقط یه چیزی بهم میگفت باهات لج کرده 

الان هم سر مرز قبول شدم

ولی قبول شدم

خداروشکر

458 عروس و خواهر شوهری

خواهرشوهری ها رو بردیم واسه لیزر ، کلن از دفتر و کار و زندگیمون گذشتیمو رفتیم دنبالشونو بردیمشون دکتر. کلی معطل شدیم تا دکتر اومد ، دکتر رو که دیدن ، خواهر شوهری بزرگتری فرمودن " به من نگفته بودیم دکتر آقاست " ( این جمله با تهدید ، خشم و ناراحتی و عصبانیت تمام بیان شد) ، همسری کلی باش بحث کرد ، بش گفت : بجای تشکرته؟؟؟

وسطای کار لیزر هم مثل اطفال دو ساله همین بزرگتریه ، از دردش پاشد و گفت دیگه نمیتونم انجام بدم ، دیگه هم نمیام (خانم امر بهش مشتبه شده بود که داره منت سر ما میزاره و کاری برای ما انجام میده!!! ) 

کلن اون روز روز خیلی بدی بود ، از همه لحاظ ، دلم نمیخواد یادم بیارم

شانس ما رو باش!!!!

 چشماشون هم که ضعیفه ، برادر شوهری از کرج اومده ، منم بش گفتم شماره میگیرم تا اینجایی ببرشون ، ناگفته نماند که در حین گفتن جریان چشم پزشک بش گفتم که خوش به حالتون که دورید ، که از هیچی خبر ندارید ، که همه حمالی ها برا ماست، که آخرش شما عزیزترید !!!!!


کلن این روزا درگیر مسایل خواهر شوهری ها هستم

رفته بودیم دکتر پوست ، دکتره کلی جلوشون  ازم  به عنوان عروسشون و دلسوزیهام تعریف و تمجید کرد( به خاطر کارایی که براشون داشتم انجام میدادم و هواسم بشون بود) ، ولی خواهر کی که قدر بدونه؟ کی که اصلن کارای منو درک کنه؟