روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

503 یاد باد اون روزگاران یاد باد

یعنی کل شهریور من دو تا پست نوشتم؟

آخه کسی دیگه وبلاگ نمینویسه و نمیخونه انگار

یادش بخیر دی 88 که شروع کردم به نوشتن ، چقدر وبلاگستان رونق داشت . تو این سالها تقریبا همه دیگه ننوشتن یا سالی چندتا پست میذاشتن

تا بود فیس بوک شده بود رقیب اینجا، حالا که ماشالا اینستاگرام ، ولی خداییش اینجا یه چیز دیگه است 

میتونی کل دلنوشته هاتو بنویسی  داستاناتو تعریف کنی. برا من اینجا حریم امنی بوده هیشه که هیچ آشنایی بهش دسترسی نداشت

خبر خاصی نسیت ، زندگی در گذره ، یه اتفاقات ناخوشایندی افتاده که دلم نمیخواد اینجا بنویسم

چندتا فیلم جدید از برادر همسری گرفتم که مشغولشونم

داره پاییز از راه میرسه  هوا دلگیر شده ، نمیدونم باید پاییز رو دوست داشته باشم یا نه ،  از  مهر71 تا سال خرداد87که دیگه درسم تموم شد ، عاشق تایستون بودم و فروردین به خاطر تعطیلاتشون ! ولی از اون به بعدش دیگه فعلن تنها اسفند رو عاشقم و تکلیفم با بقیه فصلا معلوم نیست

چقدر دلم میخواست سینماهای اینجا هم به روز بودن ، کلن سینما بهمن شهرمون رو چندسالی هست تعطیل کردن و تنها مونده یه مجتمع فرهنگی که خیلی از مرکز شهر دوره 

دلم میخواست فیلم آتش بس2  ، فرشته با هم می آیند ، از همه مهم تر آذرشهدخت پرویز و دیگران رو ببنم آخه عاشق امیرعلی دانایی هستم ( بازیگر کلاه پهلوی که البته سریالش رو ندیدم ) ، دلم میخواست برم تائتر بهاره رهنما( گردهمایی زنان شکسپر ) ، حتی کنسرت چارتار هم این دورو ورا پیدا نمیشه 

خلاصه که داره پاییز میاد ، همسری مدتیه کلن ساکته بام ، دنیا در گذره ، آذر ماه 28 سالم تموم میشه ...


 

502

جشن عقد خوش گذشت و واقعا حتی یک لحظه آقای داماد از سالن خارج نشد و لباس بنده ره هیچ کس ندید ، البته بهتر برای عروسیش ایشالا میپوشمش 

کلی از خودمون قر در کردیم ، خانواده پدری رو زیارت کردیم و جای جایی حرصها خوردیم 

ولی گذشت تاباشه ایشالا عروسی باشه 

یه اتومو همسر از سفر یک هفتش برامون به سوغات اورد که حیرت زده شدیم برای این مراسم که ازش استفاده کردی ما رو از رفتن به ارایشگاه بی نیاز کرد و در حد فوق حرفه ای  و بسیار مقبول افتاد (گرچه روز اول غرها زدیم که این چیه و قبلن هم برامون از مشهد یه دونه اوردی ، که گفت این فرق میکنه قبلی رو بنداز دور و ما قبول نکرده بودیم حالا فهمیدیم همسر راست میییییگه هااااا) 

خلاصه موهامون در حد صافی بندس لیگا و همچنین بازیگران موصاف ترکی در شبکه جم شدن و پزها دادیم .....   

راستی سوغات دیگشون مجموع اشعار شمس لنگرودی بود که از اون هم داریم حز ها میبریم  

501

با میلاد امام رضا(ع) ، 7 ساله شدیم.

یا امام رضا   ادامه مطلب ...

500

از یکشنبه است تنهام ، داستان شکایت رو پلاک هر دو ماشین ، همین این یکی ماشین هم قبلیه ،  باعث شد نتونم ببرمش بیرون 

فقط دوتا عصر بردمش 

برادر شوهری تو دفتر عصای دستمه ، خیلی پسر آرومیه  . خدا روشکر این یه هفته که همسر نیست اون هست . آخه برادری با دوستش کارواش زدن و کلن از صبح تا شب سر کاره و فقط برا ناهار خوردن شاید بیاد خونه و بمیرم شبا پای تی وی خوابه 

 نبود همسر برام سخت بود ولی جدیدا از اون ور دنیا هم همش با هم بحث و جدل داشتیم 

مدتیه این مدلی شدیم . من همون آدم بدی هستم که بودم ولی همسر خیلی عوض شده ، گیر و بی تحمل و بی اعصاب . شاید از پارسال بعد از مادرش اینجور شده نمیدونم به هر حال تغییر کرده بدجور