(عکس تزیینی است)
از اول ماه رمضون نه مهمونی دادیم، و نه مهمونی رفتیم . حتی خونه مامانا.
تا بعد از مشکل اخیر که برا خواهری اینا پیش اومده و مشکل بزرگیه، همسری گفت بیا امشب کله پاچه بخریم و همه جمع شیم بریم خونهه مامان اینا.
من که اصلا دوست ندارم ولی مامان قرار شد یه غذای دیگه درست کنه و ماها اونو بخوریم . چون مشتری های کله پاچه فقط بابا و همسری و شوهر خواهری هستن و همه فقط مزه میکنن.
دلم یه مهمونی افطار توپ میخواد.
اصلا تو فامیل ما افطاری دادن از بیخ و بن نابود شده!!!!!
ای بابا !
البته ما افطاری همون شام میخوریم
از خوردن این زولبیا ها و گوش فیل ها و علی الخصوص بامیه ها ، صورتم پر از جوش شده . وحشت میکنم تو آینه نگاه بندازم. گرچه ممکنه ماله خاله پری هم باشه که 2 روزه معطلم کرده نه میادش و نه نمیادش، سرگردونم کرده.
دیروز یه خبر خییییییییلی خییییییییلی بد واسه زندگی خواهری اینا بمون دادن که خیلی واسه خواهر بیچارم ناراحتم از دست این همسر بی ملاحظش! واقعا و جداً متاسفم براش. خیلی خبر بدی بود .
نمینویسم ولی دعا میکنم همون یک درصد احتمال هم ، باعث بشه اوضاع برگرده به اول!
من از دار دنیا یه خواهر و یه برادر دارم . که برا خیلی هاتون خصوصی در مورد زندگیشو و همسرش گفتم
خواهر من خیلی مظلومه و تو تمام این 6 سالی که با همسرش عقد کردن ، من مرتب با خودم میگم که همیشه سیب سرخ نصیب دست چلاقه. شوهرش آدم بدی نیست ، با ماها که خیلی خوب و صمیمیه ولی....... بین خودشون 1000 مشکل دارن متاسفانه.
و من همیشه ی همیشه ته دلم نگران زندگیشون هستم . نه من که همه خانواده ف مامانم که از همه بدتره و غصه ای که اون میخوره هیچکس نمیخوره...
ظاهراَ با هم رابطه! ندارن ، همسرش دلسوز خواهرم نیست ، گاه و بی گاه متوجه تماس ها و smsهای مشکوکش شدیم ف با دوستاش همیشه تا دیروقت بیرونه ، برا خونه 100سالی به بار شاید خریدی انجام بده، هر وقت اسم بچه میشه دعوا راه میندازه واز چیزی که بدمون میاد سیگاریه (گرچه اولش نمیدونستیم و حالا هم جلوی پدر و مادرم نمیکشه) .....و .........و .........
ولی بازم میگم اینا همه دوره ایه یعنی همیشگی نیست بجز بعضیاشون
خواهرم دوتا مدارک دانشگاهی داره و یه شغل خوب. من دارم آب شدنشو میبینم . کاش طلاق و جدایی آسون بود .
کاش
پنج روز از ماه رمضان گذشت خوب بود ولی خیلی تشنگیش اذیت کننده بود
دیشب هی آب میخواستیم ،ولی اصلا بطری های یخچالمون خنک نبودن ، هی همسری میگفت چرا اینا خنک نیستن من قبول نمیکردم . پا شد رفت سراغ یخچال ، درجه هاشو دید انگار نه انگار!
لوله های پشتشم که ظاهراً باید گرم باشن ،سرد سرد بود.
چک که کرد گفت یخچال خرابه .
عذاب الهی تو ذهنم نقش بست: طبقه دوم ، بدون آسانسور، ماه رمضون ، خرجش هم که به کنار ، نداشتن یخچال ، کجا گذاشتن این همه خوراکی یخچالی و فریززری!
آه از همه مهمتر نمایندگی یخچال ها ، نمایندگی کولرها هم هستن ، حالا کدوم نمایندگی قبولش میکنه تو این اوج خرابی کولرهای مرداد ماه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دردسرتون ندم همسری خاموشش کرد ، کشوهای فریزرو درآورد و چون فریزرش برفک زده بود ، همشون رو تخلیه کرد . خلاصه دوباره روشن کرد و مشکلش حل شد
ولی در نوع خودش کابوس بود هاااااااا
گفته بودم روز اول ماه رمضون نشستیم با همسری یه برنامه واسه غذاهای افطار و سحر درست کردیم ؟ تا الان که بهش عمل کردیم
دیشب دم افطار فقط من و همسری آب خوردیم و آب خوردیم و آب خوردیم من چرا ولی همسری که هیچی نتونست بخوره !
تازه که ازدواج کرده بودیم هر سری که همسری میومد دنبالم اداره، یه چیز جدید خریده بود از الکتریکی کنار دفترشون و من هی باش دعوا میکردم!
چندتا از خریدایی که جز اونا بودن این و این بودن .
حالا چند روز پیش به خاطر قطع برق دادم به خانم همسایه که تنها بود و باردار . دیشب که بعد از یک ماه به خاطر رادیویی که یکی ارز چراغ شارژی ها داره رفتن دنبالش گفتم ، ببخشید برا ماه رمضون نیازش داریم . دادش دستم میگه بیا ولی نمیدونم چرا کار نمیکنه ؟
قیافه ی من شبیه علامت سوال شده بود
نمیدونم چرا بعضیا خیلی روشون زیاد ؟