روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

اومدم

سلام

واقعا هیچ باورم نمیشه این همه مدت چیزی ننوشتم اینجا. تا الان هیچوقت بین پستام این همه مت فاصله نبوده. شاید چون کلی حرف دارم و نمیدونستم از کجا شروع کنم ،نوشتن برام سخت میشده

مرسی از احوالپرسی دوستایی که یادم کردن . دیروز آمارین برام مسیج زد و کلی حالمو پرسید و من شرمنده کرد. دوستت دارم دوست جونم

دو هفته از چهلم مادر شوهر گذشت . دخترعموی همسری پنجشنبه ای که گذشت جشن عروسی گرفت .ما هم رفتیم ولی همسری واقعا دل و دماغ نداست که کاملن بهش حق میدن بیشتر حنابندون و عروسی رو تو ماشین گذروند.عید غدیر هم جشن عقد پسردایی همسری بود ، اهواز برگزا سد ولی ما نرفتیم ،تازه تو این مدت عروسی یکی از نزدیکترین دوستای همسری(مسعود) بود که باز بصلاح نبود بریم

کلی تو این مدت خرید داشتم که عکساشون میمونه واسه پست بعد

راستی یه بار دیگه گوشامو سوراخ کردم(28 مهر)، روزای اول خوب بودن ولی بعد کم کم اوضاعشون بهم ریخته و متورمن و همش الکل و پماد دستمه

جریان جدایی خواهری داری جدی میشه و به شدت درگیر این مسیله هستیم. کلن مدتیه همش به خاطر شور و مشورتها در خانه پدر بسر میبریدیشب رفتم خونه مینا دوستم ،تا4 صبح فک زدیم، حالا هن دارم از بیخوابی بیهوش میشم

راستی مامان پارچه برد واسا خواهرای همسری که پیرهن مشکباشون رو دربیارن که بکی لز پارچه ها چادری بود زحمت دوختشم افتاده به عهده خودش

چقد پراکنده نوشتم 

ببخشید