روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

413 سوغات مکه

هی با خودم عهد میبندم هر روز آپ کنم، که نمیشه .

دوست همسری که پارسال ازدواج کرده بودن، همرا بچه 5 ماهشون اومدن پیشمون!!!!!

من فکر کردم با دوتا نوگل شکفته روبرو میشم، دیدم نه بابا اینا ره 5،6 ساله ی ما رو تو کمتر از 1سال رفتن!!!

بچشون خیلی تپل و بامزه بود ، هوس یه بچه 5 ،6 ماهه کردم، مثلاً مال خواهرم باشه .خداااااا

خاله ی مکه رفته ی ما برگشت یه لباس خواب و یه زیرپیرهنی خیلی ضایع نصیب همسری شد!!منم که یه کاسه و بشقاب خوشکل آرکوپال براش برده بودم ... اشکال نداره دنیاست و تلافی

کلن اون روز که رفتیم دیدن خاله همه جمع بودن ، یه بحثایی شد که از رفتنمون پشیمون شدیم . برداشته خاله ی محترم واسه بابای من دمپایی ابری لاانگشتی اورده!!!!! بعد همزمان اینو به بابام داده و به شوهرخاله کم سن و سالم که  همیشه جین میپوشه، پارچه نفیس شلواری!!!!!  بنده خدا بابام هنگ کرده و دمپایی ها رو پاش کرذده دیده تنگه!!!!!! یعنی دیگه آخرش بوده

چه میدونم والا از این ماجراها که برا همه هست مافقط خندیدیم

من اعتقاد دارم یا آدم نباید به کسی هدیه یا سوغات بده ، یا اگر میده واقعن بسنجه و چیزی بده که بدرده طرف بخوره ،نه اینکه فقط رفع تکلیف باشه ، چون هم منتشو میذاره و هم به طرف بی احترامی کرده. پس دادن کادو هم که بدتر از کار اولیه.

بچه ها داریم یه وام 4 ملیونی میگیریم که سودش بدنیست ، میخوایم بزاریم یه جای قرض الحسنه و باش یه وام دیگه بگیریم شاید تونستیم وام 15 تومنیمون که 450 قسطشه و 5 سالست  رو صفر کنیم . دعا کنید توروخدا

365 ماجرای یک روز بارونی

دوشنبه چون پیش فروش داشتیم از صبح یکسره دفتر بودبم و من از شدت خستگی پای تپراک خوابم برد به گفته همسری 8ونیم ولی خودم یادمه بعد از 9 بود!

بس که خوابیده بودم ، 7و نیم صبح پاشدم و همسری هم پاشد. از آش آبادانی که جمعه زیاد خریده بودیم گرم کردیم و حض بردیم جاتون خالی...

ناهار خونه مامان دعوت بودیم به صرف یه قیمه خوشمزه. بارون بی توقف میبارید یعنی دوش آسمون رو به شدت باز کرده بودن . یکمی بند اومد که شوهر خواهری پیشنهاد داد بریم ارتفاعات اطراف شهر رفتیم حدود 20دقیقه ای چادر زدیم چای و میوه خوردیم و عکس و بارون دوباره شروع شد

تو راه برگشت تو یه اقیانوس گیر کردیم و  خاموش شد ماشی یعنی اگه در ها رو باز میکردیم غرق میشدیم ! جدی میگم . همسری تو دنده آروم آروم استارت زد و به جلو رفتیم و راه افتادیم ولی برادری از ماشین جلویی دید که ماشینمون پلاک نداره . خلاصه حدس زدیم که تو همون اقیانوس کنده شده

حسابی نذر و نیاز که پیدا بشه و ما رو درگیر پیچ و خم راهنمایی و رانندگی نکنه که نیم ساعت بعد به کسایی که شماره داده بودیم و جز خونه های اطراف بودن ، زنگ زدن گفتن پیدا شده..

خلاصه شب هم رفتم شام رو از خونه مامان اینا اوردن و موندن پیش ما

خوش گذشت و به یاد موندنی بود