روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

278 نوستالوژی

چند روزه که دارم به اینا فکر میکنم : به تابستونای بچگی ، به کولرآبی که تو پنجره ی اتاق خونه ها بود و پره هاش با یه توری از اتاق جدا میشد. به ده تا ده تا هندونه ای که بابا با هم میخرید و میذاشتیم تو حیاط خلوت خونه و هر روز بعداز ظهر میخوردیم .به ناهارهایی که وقتی بابا از سر کار میومد و میرفتیم توی اتاقی که که کولرگازی داشت میخوردیم و حسابی خنک بود و بعدش میخوابیدیم ....... به شبایی که عموها و زن عمو ها و بچه هاشون میومدن خونمون یا ما میرفتیم پیششون و تا صبح حرف میزدیم و نمیخوابیدیم. به طالبی هایی که تو یه ظرف بزرگ ریخته میشد و پوره میشد و با یخ تو لیوان میدادن دستمون و کیف میکردیم!


چه روزایی بود و گذشت . حالا هم همش شدیم کار و کار 

چه جوری میشه وقتی نمیخوای ادامه مطالب بمونه حذفش کنی؟

نظرات 7 + ارسال نظر
مژی چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:35 ق.ظ

چی بگم عزیز؟
دلم گرفته؟!!!!!!!!
سرگرمی خودش نعمته

آمارین چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ق.ظ

کلن یاد همه چیز گذشته ها بخیر

زهرا چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:21 ق.ظ http://zizififi.persianblog.ir

یادش بخیر..چرا اون آب دوغ خیارا رو نگفتی که سر ظهرای تابستون می خوردیم...وای با خوردنش وجود ادم یخ می کرد انگار

دخملی چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ق.ظ

واااااااقعا یاد همه چی به خیر

بهاردخت چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ب.ظ http://www.spring25girl.blogfa.com

خاطرات دوران بچگی قشنگه

ستایش چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:18 ب.ظ http://setayesh87.blogsky.com

راست میگی بچگی خیلی خوب بود:)

جوجوک شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:06 ب.ظ http://arteen.mihanblog.com

نویسنده: محسن مجیدی






پوچ و بس تند چنان باد دمان.



همه تقصیر من است این و خود می دانم که نکردم فکری، که تامل ننمودم روزی، ساعتی یا آنی که چه سان می گذرد عمر گران؟



کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات



همه گفتند: کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان. که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست بایدش نالیدن. من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن! نتوان فارغ و وارسته ز غم همه شادی دیدن!



همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشادن! سر هر بام که شد خوابیدن!

من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه ره بایدم نالیدن؟!



هیچکس نیز مرا هیچ نگفت: زندگی چیست چرا می آییم..؟ بعد از این چند صباح به چه سان باید رفت؟ به کجا باید رفت؟ با کدامین توشه به سفر باید رفت؟



من نپرسیدم هیچ، هیچ کس نیز به من هیچ نگفت.



نوجوانی سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات



بعد از آن باز نفهمیدم من، که چه سان عمر گذشت؟ لیک گفتند همه: که جوانست هنوز، بگذارید جوانی بکند،بهره از عمر برد، کامروایی بکند. بگذارید که خوش باشد و مست. بعد از این باز ورا عمری هست.



یک نفر بانگ برآورد که او از هم اکنون باید فکر آینده کند

دیگری آوا داد: که چو فردا بشود فکر فردا بکند.

سومی گفت: همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش، همچنین فردایش



با همه این احوال من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت؟ آنهمه قدرت و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟



نه تفکر نه تعمق نه اندیشه دمی، عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی ...

چه توانی که زکف دادم مفت، من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

قدرت عهد شباب میتوانست مرا تا به خدا پیش برد.



لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات، آن کسانی که نمی دانستند زندگی یعنی چه-رهنمایم بودند، عمرشان طی می گشت بیخود و بیهوده. و مرا می گفتند که چو آنها باشم. که چو آنها دائم فکر خوردن باشم، فکر گشتن باشم، فکر تامین معاش، فکر ثروت باشم، فکر یک زندگی بی جنجال، فکر همسر باشم.



کس مرا هیچ نگفت :

زندگی ثروت نیست،

زندگی داشتن همسر نیست



زندگانی کردن، فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت، ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم



حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق:



من شدم خلق که با عزمی جزم، پای از بند هواها گسلم

گام در راه حقایق بنهم

با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل

مملو از عشق و جوانمردی و زهد

در ره کشف حقایق کوشم

شربت جرات و امید و شهامت نوشم

زره جنگ برای بد و ناحق پوشم

ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم

آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم



شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش، ره نمایم به همه، گرچه سراپا سوزم

من شدم خلق که مثمر باشم، نه چنین زائد و بی جوش و خروش

عمر بر باد و به حسرت خاموش



ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم

کین سه روز از عمر به چه ترتیب گذشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد