روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

280


همسری یه دوره کلاس میره که از دیروز شروع شده و از 5 تا 7 بعدازظهره . دیروز عصر به شدت دل درد داشتم ولی به خاطر همسری پاشدم اومدم دفتر ، که با خیال راحت بره دنبال کلاسش. آخه یکی از همکار ها هم دانشجوه و امتحان داره و کلا این روزا نمیاد سر کار.

امروز هم زن عمو و دختراش میخوان برن خونه خواهری و من باز هم درگیر کار هستم به خاطر کلاس همسری و خیلی از خودم بدم میاد و خوبه خداروشکر قرار خونه ی مارو جمعه گذاشته زن عمو که بیان وگرنه که واویلا میشد. به هر حال این دو سه روز خیلی دلم گرفته بود آخه پشت سرم هم حسابی حرف هست که : همش سارا سرکاره و با کسی رفت و امد نداره و هیچ کس از مشکلات آدم خبر نداره و فقط نظر میدن!

بی خیال خلاصه دیگه کلا نمیدونم چرا یه جوری شدم  ، همش خیالم راحت نیست و فکرم مشغوله ,  و احساس میکنم یه کار نکرده دارم . شاید به خاطر اینه که دارم کم کم بزرگ میشم....

نظرات 1 + ارسال نظر
a n o o سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ب.ظ

دیگران فقط بیرون از گود واستادن و آدمو تماشا میکنن! به حرفاشون اعتنا نکن! بذار بگن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد