روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

364 زندگی ما

گاهی با خودم میگم ، بشینم تکلیفمو با خودم روشن کنم . هدف از زندگی چیه؟ چی دوست دارم؟برنامه ی سالهای آیندم چیا هستن؟ بچه میخوام؟نمخوام؟ درس؟کار؟ .......

نمیدونم، حقیقتاً نمیدونم.فکر میکنمو به هیچ نتیجه ای نمیرسم ،

درس که خودم هیچ حالو و حوصلشو ندارم ، آخه با این اوضاع مملکت کار پیدا نمیشه ، نیاین بگین برا خودت درس بخون و مدرکتو برا افزایش علمت بگیر که بخدا با گوش و پوستم فهمیدم همون لیسانس هم هیج جا بدردم نخورد!

در مورد بچه ، در مورد ما موضوع یکمی پیچیدست ، آخه ما زمانی که میخواستیم ازدواج کنیم هردومون کمبود آهن داشتیم و با یک ماه خوردن قرص آهنری،مشکل برطرف نشد و باید تا سه ماه میخوردیم که نخوردیم و ازدواج کردیم و الان معلوم نیست جریان این قضیه چی میشه و چون قصد نداشتیم فعلا مسکوت مونده ، از طرف دیگه همسری میگه تو از زمانی که با من تو دفتر کار میکنی و استرس زیادی روته ، در مقابل هر کنشی ، واکنش خیلی شدیدی نشون میدی که مناسب اون کنش نیست ، و اعصاب نداری !!!!!!! خلاصه همسر ما فعلا فکر میکنن ما صلاحیت بزرگ کردن فرزندشون رو نداریم..........


نمیدونم ، برای شما پیش اومده آیا که خونه باشید و بی هدف و احساس کنید یه چیزی رو گم کردین؟؟

یعنی این حالت من نداشتن کاری واسه انجام دادن توی خونست؟ یا کمتر شدن رفت و آمدمون؟یا نداشتن یه برنامه مناسب تلوزیونی برای سرگرم شدن؟ یا شایدم 4سال ازدواج و نداشتن بچه؟؟؟؟؟؟؟



دیشب یه فیلم فلسفی و واقعی در مورد زیگموند فروید و نظریاتش دیدم ، دوست نداشتم:

dangerous method - 2012


363 یه عاشقانه دلربا

پنج شنبه دو تا از همکارا مرخصی بودن ، منوهمسری هم دفتر رو دودرش کردیم و موندیم خونه.

دیروز پای بازی استقلال و پرسپولیس(ندیدم ولی مزخرف بود) ، زنگ زدم به خواهری ، همسرش جواب داد گفتم میوه و تخمه و اینا دارین؟ گفت :آره ، گفتم : پاشین بیاین اینجا. اومدن شام هم براشون قرمه سبزی خوشمزه پزوندم . خلاصه تا 12 پیشمون بودم.

12 به بعد تو فیلمایی که برادرشوهری بهم داده بود گشتم ، اینو دیدم. شاید دیده باشید تا ساعت 2شب پاش زر زر گریه کردم!!!!!!!!!!

کلاً به چشم من بازی لیو نقش اول مرد " چینینگ تاتم" دل آدم رو به درد میورد



****یه حبه قند رو هم که تا ما dvdشو گرفتیم ، هر روز داره کلیک ست پخش میکنه ، ماشالا............
****راستی عکدمی رو دنبال میکنید؟ امیرحسین و احسان ، روشنا و شاید دلسا  شانس دارن امسال

362 گرونی

عموی همسری تازه رفته تو خونه جدیدش و همچنین نوه دارشده و اتفاقاً بعد از داشتن 4 دختر ، این نوه ی اول پسره و خیلی عزیز.....

دیروز برای این دو مناسبت پدرهمسری ما رو فرستاد دنبال کادو . به نوزاد نقدی میدن و برای خونه کادو .

خوشبختانه تو خانواده همسری در همچن مواقعی پدر و مادر ها انقدر خوب به هم هدیه میدن که دیگه بچه ها لازم نیست کادو بدن . در واقع پدر همسری همیشه 2 یا 3 برابر اون چیزی که باید هدیه میده که این هدیه از طرف بچه هاش هم هست و این باعث خرسندیه منه

دیروز به همسری گفتم شاید ما هم یه کادو خوشکل متناسب با بودجمون پیدا کردیم ، خلاصه راه افتادیم و همش نچ نچ کردیم ، همه چی چققدر گرررررررونه آخه . خدایا کجایی؟

یعنی یه جامیوه ای از این سفیدنقره ای خوشکلا بزرگ 90تومن! بنده خداها اونا که جهیزیه میخرن درسته لازم نیست همچین چیزایی ببرن ولی انقدر چشم و هم چشمی زیاد شده که والا بیشترین و گرونترین ها رو میخرن

خلاصه که سرم سوت کشید از این ارقام نجومی که فکر نمیکنم درحال حاضر با هیچ در آمدی بشه راحت خرید کرد!

تا شهریور میگفتیم وای چقدر پارسال که دلار1200بود خوب بود ، از بعد از شهریور میگیم وای چقدرخوب بود دلار1800بود، یه مدت دیگه بعید نیست که نگیم وای چقدر خوب بود دلار 10هزار تومن  بود هااااا.................

پرنده گولو یه پست گذاشته در مورد جهیزیه که دیشب که میخوندم انقدر تو تخت خندیدم که همسری بیدار شد . خوندنش خالی از لطف نیست تو این قحطی خنده:

به نیت سیصد و سی و چهار معصوم

361 تلفن ثابت

دیروز یه تلفن ثابت به گوشی همسری زنگ زد که ناشناس بود ، جواب داد ، شوهرخواهری بود ، گفت برامون تلفن کشیدن، وای انقدر خوشحال بود. خواهری و شوهرش داشتن میرقصیدن ، انگار سال42 بود!  

ما هم خیلی خوشحال شدیم از دست این دوری تلفنی و مکالمات کوتاهه موبایلی به ستوه اومده بودیم دیگه. دیروز همش بشون میگفتیم شما احیاناً خونتون آب و برق داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


مجتمعشون 56 واحده که درش امور زیرساختی وصل تلفن خیلی طول کشید الان خواهری اینا 1سال و نیمه که ساکن هستن ولی تازه تلفن دار شدن!


جالبه تو این 5 دقیقه 3 بار شماره خطشون تغییر کرد! ظاهرن قروقاطی وصلشون میکردن!


دیروز سر جمع منو خواهری 2یا3 ساعت فک زدیم!!!!!!!!!!

***چند روزه راهروهای آپارتمان رو تخریب کردن و در گچ و سیمان راه میریم . میخوایم سنگ کنیم. تازه یه جوشکار هم اومده و نرده های سر پاگردا رو کوتاه کرده بود ، انقدر دلباز شده......