دوست جونا اگه دلتون نمیخواد یادداشت بخونید ، از اول بگم که یادداشته.......
از پنجشنبه شلوغ پلوغ بودیم منو همسری خیر سرمون خواستیم شروع کنیم به رنگ کردن دیگه که داره دیر میشه ولی چون وسوسه دیدن "من مادر هستم " ولم نمیکرد به خواهری گفتم 8ونیم منتظرتونیم برای رفتن به سینما که اتقاقن ایندفعه معطلمون نکردن
اینم تو پرانتز بگم که قبلش برای خرید رنگ مو رفتیم که یه آقای سمندی جنب راست درهای پریا خانممون رو داغون کرد و رفت و من حسابی ناراحت شدم!
دیگه بعد از فیلم حدود 11 با خواهری اینا اومدیم خونه و یه مشت سیب زمینی با سس خوردیم و همسری برامون باقلا پخت و با پونه خوردیم و تقریبن تا 2ونیم پیشمون بودن
برای جمعه قرار بیرون داشتیم بازم بات خواهری اینا!!!!!! که باقالی پلو با تن ماهی بردیم رفتیم یه جا تو جای خیلی دور تو حومه شهر کنار یه چشمه و صدای شرشرش و هوای بهاری خوردیم و سمور دیدیم ! واقعا الان خوزستان بهشته...
دوباره با تاریک شدن هوا به بهانه رنگ موهای من با خواهری اینا اومدیم خونه ی ما!!! و خوردن شام و دیدن آکادمی و مرحله اول رنگ موی من و کله هویجی شدنم ...
شنبه روزمره گذشت
یکشنبه ساعت 5ونیم صبح بیدار شدیم و اومدیم دفتر تا 2 بودیم تو راه برادری و پسرخالمو دیدیم که بیجا و مکانن بودنو و دلمون براشون سوخت گفتیم بیاین واسه ناهار خونمون و ناهار نداشتیم و کالباس و اینا گرفتیم و تا خوردیمو چای گذاشتم دوباره حاضر به سمت دفتر ساعت 4 شده بود
و شب هم دوباره مهمون داشتیم برادرشوهری بود که برای دیدن اسکار اومده بود پیشمون و بازهم آشپزی و کار و کار و ............ و دوباره بیدار شدن ساعت 6 و اومدن دفتر برای پیش فروش بلیتهای قطار عید نوروز....
الان هم با گلودرد در خدمتتتونم
موهام رنگ نشده ، لباس دوستمو واسه عروسی نگرفتم فرداشب(عروسی دخترخاله)، گلوم درد میکنه و........... من خسته هستم خسته
خسته نباشی
شاد باشی
چقدر دوست دارم یک بار خوزستان رو ببینم...
انشالله همیشه به شادى و سینما و تفریح