روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

406

*کلن هر روز که میگذره بیشتر از شغلم خوشم نمیاد ، این تلقین نیست ، این حقیقته!

هر روز منتظر لحظه ای هستم که تایم تموم شه و پرواز کنم به سمت خونه ، بخصوص شبا که میرم و جلوی تی وی دراز میکشم و با گوشی همسری نت گردی میکنم و تو خنکی خونه ، گوله میشم تو پتومسافرتی گل گلی آبیم، و ابداً به روزهام وکار فکر نمیکنم ، من بجز اینجا جایی واسه گله و شکایت ندارم میدونم تکراریه ولی بخشید دیگه

**دیشب با پیشنهاد خواهری واسه شام افتادیم خونه مامان به صرف خورش بامیه های مامان پز  ، گرچه همسری به خاطر گوشی به دستی زیاد باجناقش ناراحت شد و بهانه کرد و زودتر رفت . این دو نفر کلی باهم صمیمی هستن ولی کلن همسری خوشش نمیاد کسی تو مهمونی ها و جمعها همش گوشیش یا چه میدونم تبلتش دستش باشه و بیخیال اطرافش بشه! گرچه که کاملا بهش حق میدم

*** احساس میکنم بی هدفم. حالا بی هدف هم نه ولی بی برنامه . تو وقتایی که با خودم فکر میکنم به این نتیجه میرسم.

من یه آدم ایده آل گرا هستم  پس اگه همیشه از وضع موجودم ناراضی باشم نباید تعجبی باشه ، باید رو خودم کار کنم ، شاید هیچوقت زندگیم به اون آیده آلی که میخوام نرسه ، پس منتظر نشستن و غصه خوردن که فایده نداره....

****خوشم میاد تو جامعه یه حرکت دسته جمعی در پیش باشه مثلاً انتخا*بات یه شور و حالی داره شهر . البته من که ر *ا *ی نمیدم ولی کلن از سوت و کوری و تکرار روزها بدم میاد حداقل تو یه دسته ای شور و هیجان رو میشه دید البته در مورد ریاست *جمهوری اصلا، ولی شورای* شهر رقابتش داغه داغه!


*****من نظرم اینه که وقتی کاندیدهای تایید صلاحیت شده ی سال 88 در حصر هستن ، انتخا*بات آزاد هیچ معنایی نداره.


یه تابستون کامل به به :))

405 بلاگ اسکای عزیز و جدید

درسته دو روز دور از دسترس من و کامنت گذار هام بودی ، درسته نشد تو تعطیلاتی که همش خونه بودم چیزی این تو بنویسم ،ولی همیشه دوستت داشتم بلاگ اسکای عزیزم. تو مدتهاست که خاطرات من رو ،امن و دوستانه تو قلبت نگه داشتی ..... 

 قبل از تعطیلات یه حرفایی شد با خواهری که که بریم طبیعت گردی ،که خبر رسید خواهری و همسرش با خانواده داماد جان میرن مسافرت ، پس بطور کلی ما خونه بودیم . روز اول که با علافی گذشت ، روز دوم از خونه درگیر بلیتها و اتاقهای مسافرای تور بودیم، ولی از عصر دندون عقل بالام شروع کرد به بدقلقی، که فقط گریه نکردم ، یه دونه ژلوفن ، دو دونه ژلوفن اثر نکرد که نکرد، تو بساط میزتوالتم یه دنتافورث ترکیده از چندسال پیش پیدا کردم که ریخته بود و یه قطره تهش بود ،که به دندونم مالیدیم ، هیچ تاثیر نداشت 

نمیدونم چرا این دردای دندون اصولا روزای تعطیل گریبانگیر ما میشن. خلاصه که همسری از سر راه با سرعت فشنگ برام یه دنتافورت و روغن میخک خرید اول به توصیه سیندخت روغن میخک زدم که هیچ اثری نداشت با دنتافورت ولی بهتر شدم . همش به امید این بودم که فردا صبح میرم از شرش خلاص میشم و میکشمش ولی صبح که رفتیم دفتر دیدیم همکارای گرامی نیومدن ، و ما موندیم و حوضمون!!!!! همسر که با یکشون تماس گرفت  و بهش گفت زود خودتو برسون دفتر ، با من و من گفت که تشریف بره اصفهان ...!!!!! امیدم نامید شد با وجود کمبود دوتا همکار سر من و همسری به شدت شلوغ بود ... 

مامان برام یه نوبت گرفت شانس اوردم بین  تعطیلات یه دکتر خوب پیدا شد ،به هرحال ساعت حدود 2 ظهر بود که از دردش با وحشت خلاص شدم.....   

عصر همسری طفلی خودش تنهایی دفتر بود و من خونه مامان اینا بستر بودم بیچاره مامان روزه بود ولی کلی هوامو داشت  

این تعطیلات گذشت از فردا دوباره کارو کار...... 

راستی چند رو ز پیش همسری  طی یک عمل سورپزایزانه یکی از عکسامو تو عکس پرینت در ابعاد غول آسا چاپ کرده بود منو حسابی غافلگیر کرد. 

همسری دوستت دارم مرسی که انقد به فکرمی 

 امروز همسری برا آب انبه خرید به به ُ ناهار هم برام مرغ کباب کرد بازم به به 

 

مبعث مبارک :)

راستی من بعد از سال 88 ر * ا * ی نمیدم ، هر کی رو دلشون بخداد درمیارن  

من ازشون نامیدم 

اصلا ر * ا* ی دادن یعنی : مرسی  به خاطر این همه کمبود و بدبختی و سختی

 

404 خنکای خیال

گاهی دلم میخواد مثل آمارین و نانازی و خیلی از دوستای دیگه کلی تعریف شیرین کنم  و کلی حرف بزنم.

روزایی که نمینویسم هی میگم برم اینو بنویسم ، اونو بنویسم ولی این صفحه رو که باز میکنم مخم میشه یه صفحه خالی. 

سریال کوزی گونی رو با همسری دنبال میکنیم و همچنین خرم سلطان رو .

اون تپراک رو که سر و تهش رو هم آوردن مسخره ها ....50قسمت زندان وکوفت وزهرمار نشون دادن ولی این قسمتای سرنوشت ساز رو سانسور کردن ، میگن البته هنوز ادامه داره و جم تی وی دیگه نخردیدتش. چه شبای زمستونی سال 91 که با همسری ننشستیم پای این سریالای جم. قبل از عید همه وسایل پذیرایی رو وسط جمع کردیم و رنگ می کردیم خونه رو ،همش همسری صدای این سریالا رو دنبال میکرد و من لم میدادم رو کاناپه بین کلی وسایل دیگه......

چقدر روزا زود میگذره

تابستون اومده و اینجا کلی هوا گرم شده

برای دفتر چراغ ال ای دی گرفتیم و رویه ی تابلو فلکسیمون رو عوض کردیم و یه تابلو روان هم گرفتیم واسه سر خیابون. خلاصه کلی خرجمون شد

دلم کار تو یه اداره و حقوق سر ماه میخواد . انجا با همسر که کار میکنیم ، همه درآمدمون میره واسه اقساط سر به فلک کشیده ماهیانمون و مخارج خونه و دفتر . دلم یه شغل ثابت میخواد .

مدتهای مدیده که مرخصی نرفتم . هر روز دوشیفت سرکار رفتن خیلی سخته . من از اردیبهشت 89 این مدلی شدم. برا خودم وقت کم دارم . 

موهای بلوندم بلند شده و هیچ مدلی نداره ، نمیدونم کوتاه کنم یا نه . مدتهاست که دلم میخواد کوتاهه کوتاه در حد 2 سانتشون کنم ولی داد از مقنعه و محیط کار!!!!!!!!!

هیچ برنامه ای واسه تعطیلات هته آینده نداریم . دلم هوای خنک میخواد . 

دلم فیلم دیدن میخواد .