-
بازم تنهایی من(هردوستی که تمایل داشت بخونه لطفا بگه،رمزبدم)
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 22:24
-
۶۲ قالب
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 11:52
هیچی فقط خواستم اولین تحول قالبیمو اعلام کنم دیروز هر چی گشتم بهتر از این نیافتم آخه واسه بلاگ اسکایی ها قالب درست و درمون پیدا نمیشه حالا سایت پیچک دیدم ،غصم گرفت
-
۶۱ یه مشت عکس از هر دری
جمعه 29 مردادماه سال 1389 18:25
این چند روز اول ماه رمضون که قسمت نبود من روزه باشم و شوشو هم به خاطر من سحر بیدار نمیشد ولی دو روز هست که روزه میگیرم و تو این دو روز هم سحری پا نشدیم آخه افطار انقدر روهم روهم هرچی دستمون رسید قورت میدیم که جای سحری باقی نمیمونه دیشب هم خونه همسایه پایینی رفتیم که هر چی پذیرایی میکرد& ما دیگه جا نداشتیم بخوریم...
-
Twilight ۶۰
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 21:40
چند روزه که گرفتار توایلایت(Twilight) شدم بدمدل ،دیده بودمشون ولی پخش قسمت اولش تو ام بی سی پرشیا منو دوباره تحریک کرد همش قسمت یکش رو میبینم و بعد قسمت دومش رو میبینم ،دوباره یه تیکه هایی از یکشو،دوباره..... به نظر یکش خیلی خوشکل تره عاشقشم قسمت سومشو به برادر شوهری گفتم دانلود کنه آخه اون اینترنتش نامحدوده .میگه...
-
۵۹ ربنای خاطراتم
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 14:00
دیروز دم افطاری بدجور دلم گرفت آخه ماه رمضون بدون ربنای همیشگی مزه نمیده ،میده ها ولی مزه همیشگیو نمیده دیروز به همسرم گفتم برام دانلودش کن نمیخوام روزمو بدون اون ربنا باز کنم دیروز به همسری میگم این دولت فخیمه ا ح م د ی ن ژادی کوفتی همه چیزمون رو، حتی خاطره هامون رو داره میگیره ربنای شجریانه که منو میبره به روزای اول...
-
۵۸ رمضان
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 15:18
عاشق ماه رمضونم،عاشق ناهار درست نکردنش،عاشق ذوق و شوق مردم تو بازار،عاشق اینم که همه با هم روزه ایم،عاشق سحر و افطار خونه مامان اینا بودم ،وقتی سحرا با صدای دعای سحر که عاشقش بودم بدجور،از رادیوی بابا که این چند سال آخر به گوشی موبایل تبدیل شده بود ،بیدار میشدم و سر سفره آماده مامانم می رسیدم و سریع میخوردم و مسواک و...
-
۵۷تنهایی و عکس
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 16:17
یه مشت نوشتم پرید حالم گرفت تو این روزا همش دفتر و خونه و اونم تنهایی حتی به خاطر گرمی هوا و بی ماشینی نتونستم به بابا که تنهاست سر بزن ولی جمعه شب بابا و خواهری با قابلمه های شامشون اومدن پیشم شوهر خواهری مثل همیشه غایب بود خواهری شب موند پشم و تا نماز صبح و حتی بعد از اون هم بیدار بودیمو با هم حرف میزدیم من همش باید...
-
۵۶دلتنگ توام
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 04:44
همسری گلم الان 3 روزه که نیستی به جای تو شبا کنارم (البته با 1 متر فاصله)خانم همسایه میخوابه دوست دارم زود برگرد دلم برات یه ذره شده نفسم دوست دارم زندگیم فردا و پس فردا میخوام روزه بگیرم ،الان هم با آتی نشستیم یه مشت پنیر و خیار و کره و مربا و ........خوردیم(خیر سرمون) عاشق این آهنگ گوگوش شدم جدیدا: خواب تو بیدار تو...
-
۵۵دیدم که جانم میرود
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 15:11
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور ازاو گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود...
-
۵۴ فارسی ۱ اومد
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 00:51
ما الان فارسی ۱داریم خداکنه ایندفعه موندگار باشه بابا تو این چند روزه حسابی دلمون براش تنگ شده تا بود که قدرشو نمیدونستم امروز همش تو خونه بودیم فقط دیشب با شوشو تو خیابون یه دور زدیم و اومدیم خونه منتظر سریالا نشستیم البته از سر راه تو اون شلوغیا یه لبنیاتی باز بود و داشت کاسبی میکرد که من هوس کردم واسه صبحونه ازش...
-
۵۳ تو خونه
شنبه 2 مردادماه سال 1389 11:19
امروز صبح هرچی همسری صدام زد نتونستم باش همراه شم خیلی خواب آلود بودم اخه دیروز همه به خاطر مرخصی پدریزرگ از بیمارستان خونشون جمع شده بودیم خیلی خوش گذشت ،مدتهابودهمش کارم شده بود :دفتر وخونه ولی دیروز یکم روحیم باز شد گرچه به خاطر پدربزرگ و ضعیف شدن بیش از اندازش تو این روزا خیلی نگرانم خلاصه صبح از زیر کار در رفتم و...
-
۵۲ متن و عکس
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 18:07
خیلی وقته درست و حسابی ننوشتم این روزا هوای داغ و گاها شرجی حوصله هیچ کاری برا من نذاشته بجز اینکه دفتر میرم و میام الان هم شوشو رفته دوش بگیره و گرنه میگفت :سارا پاشو حاضر شو دیر شده امروز شنیدم بابابزرگم برای بار دوم تو این ماه تو بیمارستان بستری شده ،خیلی نگرانش شدم ایشالا که به خیر بگذره دیدی گفتم شوشو امده...
-
۵۱ بازی دوم
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 17:58
امروز اینجا رو میخوندم: بادبادک ، من خودم رو به این بازی دعوت کردم! بازی از این قراره که شما توی کامنتهای این پست میتونین هر سوالی که خیلی خصوصی نباشه و تا حالا درمورد من ذهنتونو درگیر کرده بپرسین ... هر کسی از دوستان عزیز هم که تمایل داره میتونه شرکت کنه من اینو از طرف مستانه جون میگم مرسی
-
۵۰ مبعث رسول اکرم
شنبه 19 تیرماه سال 1389 12:31
عید مبعث مبارک
-
۴۹ زندگی و کار و عکس
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 00:38
سلام این چند روز حسابی با کارای دفتر و چونه زدن سر همه چی با مشتریها گذشت روزهای پر کاری که به قول شوشو صبح که بیدارم میکنه ،بهش میگم نمیشه من نیام اونم میگه : نه عزیزم تو باید باشی همیشه خلاصه چونه زدن باشوشو فایده ای نداره و من هم ،صبح و عصر باش راهی میشم به سمت محل کار درسته سخته و به کارای خونه کمتر میرسم ولی چون...
-
۴۸ عکس روزمره
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 17:23
کادویی(نیم سکه) که همسری روز زن مرحمت فرمودند: راستی منم روز مرد به همسری یه ربع سکه دادم(با اولین حقوقی که شوشو بم داده بود ) اینم سبزیهایی ه تو عید خشکونده بودم: شیرینی گردو و نسکافه و رولتی که از مطبخ رویا جون یادگرفتم: اینم سوفله قارچه: پرستوهای خوشکلی که بالای در خونه همسایمون تو آپارتمان لونه ساختن و سه بچه...
-
۴۷ روز مرد
جمعه 4 تیرماه سال 1389 18:46
تولد حضرت علی(ص) و روز مرد (پدر) مبارک شوشوجونم ،گل خوشکلم روزت مبارک
-
۴۶ بازی وبلاگی
جمعه 28 خردادماه سال 1389 09:00
از دیشب این تصمیمو گرفتم که همه دوستای وبلاگیمو به یه بازی دعوت کنم شامل سه تا سوال میشه: ۱-تو این اواخر برای آینده نزدیک ، خرید چه چیزی اعم از خونه،ماشین،یا از لوازمات خونه مد نظرتون بوده که یا خریدید یا هنوز دارین بش فکر میکنید وفکرتون به خودش مشغول کرده ؟ ۲-تو این روزا مسافرت به کجا رو دوست دارید برید ،ولی با شرایط...
-
۴۵ آرزو و شب
جمعه 28 خردادماه سال 1389 02:02
امشب از اون شباست که میتونم واست هرچی دلم خواست آرزو کنم !!!! اما فقط یکی گفتم٫ شاید سلامتی واسه همه عمر می خوای . شاید دلت می خواد خوشبخت باشی. شاید می خوای واسه خودت کسی بشی . شایدم می خوای به اون چیزی که خودت می دونی برسی. گفتم شاید می خوای ............. راستش خیلی فکر کردم دیدم بهترین آرزوی من واسه تو: همون بهترین...
-
۴۴ سبزبیست سوم خردادی
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 01:23
ساعت 1وربع بامداده یعنی شده 23 خرداد باور نمیشه پارسال چی بود و امسال چی هست یادم میاد صبح 23 خرداد خواهری و شوهرش با کله پاچه ساعت 6 صبح امدن خونمون بعد و نشستیم صدا ی ا مریکا دیدیم و چقدر ذوق داشتیم و چقدر امیدوار بودیم هنوز روز قشنگمون سبزمون به دقایق اخر نزدیک نشده بود که تبدیل به روز سیاه کردنش! میدونید که چی...
-
۴۳ جام جهانی
جمعه 21 خردادماه سال 1389 17:18
امروز افتتاحیه جام جهانی ۲۰۱۰ قراره باشه اینم لوگوی گوگل :نازی چه خوشکله جام جهانی همیشه منو یاده ۹۸ فرانسه میندازه خاطرات اون موقع ،حال و هواش و ...... یادش بخیر چه زود ۱۲ سال گذشت
-
۴۲ بهترم
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 00:36
میدونید که بیشتر این آه و ناله کردنام چیه؟ آفرین راست گفتین دوری شوشوه دو شبه خونه خودمون میخوابم، البته خانم همسایه هم پیشم میمونه تا نماز صبح بعد باروبنشو میبنده و میره خونشون همش بش میگم حالا شوهرت ناراحت نمیشه میای پیش من ؟میگه نه بابا خوبه یکمی تنها باشه خلاصه ایشالا فردا شب نه ،پس فردا شب شوشو میرسه بعدش یه یک...
-
۴۱ خسته
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 11:36
خستم از تنهایی دل گیرم از زمونه خدایا کمک کن انگار مشکلات هر جا میرم دنبالم میان خدایا کمک کن امیدم به توست تنها
-
۴۰ روز زن
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 16:09
تولد حضرت فاطمه(س) و روز زن (مادر) مبارک دیشب شوشو ساعت ۱ رسید و هدیه من هم یک نیم سکه بود،از خوشجالی ضعف رفتم اصلا انتظار نداشتم.شوشوجونم دوست دارم همیشه خدددا هنوز برا مامان و مامان شوشو چیزی نگرفتیم فکر کنم ظرف و بلور و اینا بگیریم .
-
۳۹ دلتنگ شوشو
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 14:15
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم که هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی یه حسی از تو در من هست که می دونم تورو دارم واسه برگشتنت هرشب درارو باز میذارم گلم دلم برات...
-
۳۸ سفر وبلال و پشت بام
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 11:17
الان که دارم مینویسم همسری رفت راه آهن و سه شنبه شب ایشالا میاد براش مرغ و سیب زمینی و فلفل دلمه سرخونمدم با خودش برد دلم حسابی براش تنگ میشه دیشب ساعت ۵/۱۲ با همسایه ها رفتیم بالا پشت بوم و یکی از همسایه ها یه منقل بزرگ آتیش اورد و گذاشتنش روی یکی از دیشای خرابی که ولو بود اونجا و آقایون یه عالمه بلال کباب کردن و...
-
۳۷ شوهردداری کجا بود؟
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 17:15
سلام دوست جونا شوشو هنوز هست ولی باور کنید منم دو شیفت دفتر بودم و در حال کار و تلاش مضاعف مثلا اینجوری: متاسفانه یا خوشبختانه واسه اونجا اینترنت نگرفتیم خوشبختانه :چون اگه بود من همش وب گردی میکردم و دل به کار نمیدادم متاسفانه :چون اگه بود من مجبور نبودم تا اومدن به خونه صبر کنم این روزا حتی به مامانم اینا هم سر نزدم...
-
۳۶ برگشت شوشو
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 17:38
دیشب ساعت ۱ و نیم شب شوشو رسید مرسی از همه دوستای خوب که هوامو داشتن و احوالاتمو جویا میشدن تقریبا۹ بود که از دفتر رسیدم خونه و همسایه کناری ۱۱ شب از بیرون اومد چراغای خونمون رو روشن دیده بود اومد بم سر زد و گفت با همسایه پایینی یه سر قبل از رسیدن شوشو میخواد بم بزنه گفتم مرسی تشریف بیارین خلاصه اومدن همش میگفتن قبل...
-
۳۵ desprate housewives
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 17:22
از همتون دوست جونا واسه دلداریاتون ممنونم ازم پسیده بودین چه سریالی جدیدا نگاه میکنم سریال آمریکایی: زنان سر سخت یا کدبانوهای بیچاره قسمت پنجمشو دارم میبینم از سال ۲۰۰۴ شروع شده و جوایز زیادی را نصیب خودش کرده
-
۳۴ تنهایی
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 15:25
نمیدونم از کجا شروع کنم تنهام شوشو از پنج شنبه رفته سفر منم بین خونه خودمون و مامان اینا در گذرم همش. دلم اینجور زندگی رو دوست نداره صبحادارم میرم دفتر شوشو امروز برادر شوهری برام یه سریال خارجی آورد یه قسمتشو دیدم نسبت به روزای قبل کمتر حوصلم سر رفت اونجا. دلم برا شوشو و حضورش تنگ شده خونه مامان اینا احساس خوبی ندارم...