-
۹۰
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 13:44
چند روزه زیر فشار کارای خرد و ریز دفتر قرار گرفتم،آخه دوشیفت میرم .نه میشه دفتر رو ول کنم ،نه میشه اون کارها رو ول کنم و بیخیال شم به برادری میگم در ظاهر راضیه ولی از مامان و خواهری میفهمم که برا انجامشون اذیت میشه ،به برادر شوهری میگم میگه کار دارم یه خصلتی هم دارم نمیدونم خوبه یا بد ،اینه که دلم نمیخواد منت احدی روم...
-
۸۹ برای تو
شنبه 15 آبانماه سال 1389 13:56
گرچه همه پستام برای توه ولی این دیگه مخصوص تو هستش شوشوی گلم اخه این روا ازم دوری ولی اینجا رو دنبال میکنی و اولین کامنت رو برام گذاشتی حالم خیلی بهتره این دوسه روزه که تنها نبودم و رفته بودم خونه مامان اینا یه جورایی بهتر شدم گرچه دوری ازتو همه مدلش سخته عزیزم دوست دارم اولین کامنتتو که با اسم "خود خود...
-
۸۸
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 14:05
* با اینکه زمانایی که شوشو نباشه دوشیفت سر کار میرم و صبح از ۸ تا ۱ و بعداز ظهرها از ۴.۵ تا ۸ شب درگیرم ولی نمیدونم چرا انقدر حس بیهوگی میکنم تاحالا شده شما هم همچین حسی رو داشته باشین؟ دوست دارم برم باشگاه ،کلاس نقاشی ،کلاس رانندگی ولی متاسفانه وقت ندارم نمیتونم بذارم شوشو کسی رو بیاره دفتر و من دنبال این کارهام باشم...
-
۸۷
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 12:45
دلم بدجور گرفته حالم خوب نیست ،گرچه اشکام سرازیر شدن و ول کن نیستن ولی بازم نمیدونم چرا سبک نمیشم حالم بده،همسری رفت ،الان زنگ زد که ..... بیخیال دلم گرفته.دلم میخواست یه زن خونه دار بودم ،نه نمیتونستم ،تو خونه دق میکردم دلم میخواست انقدر به همه چی فکر نمیکردم انقدر حساب و کتاب نمیکردم انقدر خودمو اذیت نمیکردم احساس...
-
۸۶
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 17:49
همسری اومد .نزدیکای صبح بود که رسید،من خواب بودم ،صبحشم نرفتیم دفتر،همسری خونه بود و خوابید.همش میگه دوازدهم که چهارشنبه باشه ،تو هم بیا بامن ،میگم اخه دفتر رو چیکار کنیم یه هفته خالی باشه،تازه میگه اگه اومدی ۱ کوپه میگیریم من میگم نه آخه دویست تومن اضافه تر باید بدیم خوب که چی؟منم که اگه الکی پولم خرج بشه بهم اصلا...
-
۸۵ منتظر
شنبه 8 آبانماه سال 1389 14:26
از دیروز صبح که پاشدم حس میکنم حال و حوصله هر کاریو دارم با اینکه تو روزای خاص ماهانه بسر میبرم ،همش حس خوب دارم،حس امیدواری . قالیچه اتاق کامپیوتر رو که اصلا هم کثیف نیست میندازم تو بالکن ،آب میگیرم روش هی فکر میکنم چه هوایی خوبیه امروز ،پودر میریزم و با برس میسابمش هی با خودم میگم وای چقدر تمییز شد همسایه میاد میگه...
-
۸۴ الکی
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 01:13
الکی اومدم آپ کنم اخه حرفی ندارم تنهام ،دیروز دوتا از دوستام(همکارهای سابق) اومده بودن پیشم .بساط نخودچی خورون داشتیم درمورد محل کارشون اخه من فقط استعفا دادم ،اونا هنوز همونجا کار میکنن خلاصه روحیم کمی عوض شد دوتا شون تازه ماشین گرفتن،خلاصه یکیشون شیرنی ماشینش روهم آورده بود ما ماشین نداریم امروز زنگ زدم به همسری گیر...
-
۸۳ سردرد و بی حوصلگی
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 23:00
امروز همسری رفت دوشیفت دفتر بودم برگشتنی یه سردردی اومد سراغم ،اومدم خونه چایی خوردم ،از اون نقل خوشمزه ها که همسایه از ارومیه آورده خوردم ،از اون انگور شیرینا که قبل رفتن خریده بودی خوردم ،آخرش واسه خودم سوپ درست کردم که تا هواسم بش نبود ته گرفت البته شور هم بود و تند (تنهایی دیگه آدم حوصله آشپزی نداره ،گند میزنه)...
-
۸۲
جمعه 30 مهرماه سال 1389 20:01
سلام خوبین؟ امروز و دیروز این دورو ورا سوت و کور بود یکشنبه همسری میره،باید پاشم برم لباسای مورد نیازشو که کثیفه بندازم تو ماشینو کم کم چمدونشو حاضر کنم باید محکم باشم و این تنهایی ها رو برای دیدارهای عاشقانه و پر احساس بعدش بپذیرم تو این مدت خیلی از زوج ها به من و شوشو گفتن که خوش به حالتون این تنهایی ها برای زن و...
-
۸۱ کربلا
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 16:49
۱۷ مهر ماه که همسری سفر بودن ،ثبت نام برا کربلا شروع شده بود همسری اسم خودش ،من و مامان و بابا رو نوشت امروز رفتیم رو سایتش دیدیم تو قرعه کشی اسممون دراومده و جز اولویت ۳ هستیم ،نوشته بود که دی ماه احتمالا میشه خلاصه اگه قسمت بشه میریم دنبال گذرنامه واینا .... خوشحالم بچه ها کدومتون جدیدا رفته،همسری چند سال پیش رفته...
-
۸۰ میلاد رضا (ع)
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 20:51
عید بر عاشقانش مبارک میلاد امام غریب تهنیت باد دلم بدجور هواتو کرده ،دوست داشتم مثل سه سفری که مهر ۸۷ و دی ۸۷ و مرداد ۸۸ با همسری رفتیم و جزیی از عمرمون محسوب نمشد الان اونجا بودم دلم هوای غروباتو کرده امسال هنوزقسمت نشده با هم بریم مشهد دعا کنید برام بطلبتم راستی ۳ سال پیش در چنین روزی من و شوشو به عقد هم در اومدیم...
-
۷۹ لوگو و عکس
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 17:28
ازدیشب آقای همسر مریض تشریف دارن و دچار گلو درد شدن نمیدونم چرا از مریض شدن اطرافیانم انقدر ناراحت میشم که حاضرم من جاشون مریض بودم و اونا سرحال بودن و آقای همسر هم که جای خود داره و با گلو دردش من همه وجودم درد میگیره بخدا امروز شوشو خونه موند که استراحت کنه و من رفتم دفتر و با ۲کیلو لیمو برگشتم ناهار هم واسش سوپ...
-
۷۸ قلبم پیشمه!
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 14:33
شوشو دیشب نزدیکای صبح بود که رسید خونه و من خوشحالم از این دیدار و رهایی از دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی
-
۷۷
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 21:10
معتاد این آهنگه شدم ارکیده اینم من نوشتم : آخه تنهام همسری نیست همش آهنگ آروم گوش میدم نخندین تو جلد مجله نوشتم اونم تبلیغ مام داو می باشد حوصلم سر رفته حال غذا پختن ندارم البته گشنه هم نمی مونم جمعه یکی از دوستای دوران مدرسه اومده بود پیشم اون مجرده و شاغل اینو برام اورده بود حیف که تا همسری بیاد همش پژمرده میشه: این...
-
۷۶ بازی
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 07:55
۱.بدترین اتفاق زندگیت؟ فوت عزیزانم 2.بهترین اتفاق زندگیت؟ معلومه آشنایی با شوشو و ازدواجمون دیگه 3.بهترین تصمیمی که گرفتی؟ خیلی تصمیم خوب تا حالا گرفتم کدومشو بگم ؟ 4.بدترین تصمیمی که گرفتم؟ تصمیمات بدم کم بوده شایدم اصلا تصمیم بد نداشتم تا حالا(خودشیفتگی رو حال میکنین؟) 5.بزرگترین پشیمونیم: خدا رو شکر یادم نیست 6.چه...
-
۷۵ عکس و عکس و عکس
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 17:53
نشستم دوست دارم بنویسم نوشتن نمیاد اخه همسری پنج شنبه بازم میره واسه یه هفته و من تنهام الان هم تو خونه نشستم و بیکار و علاف یکشنبه ای با اصرار همسری ،برا شام رفتیم بیرون .آخه من همش یگفتم هنوز نمیتونم و اینا..... بعداز اون هم رفتیم یه فروشگاه گنده ای که همش از این چیز میزای پلاستیکی و بلور و اینا دارن، یعنی میخواستیم...
-
۷۴ غروب جمعه دلگیر
جمعه 9 مهرماه سال 1389 19:04
امروز از صب پاشدیم با شوشو همین طوری تو خونه میچرخیم یه مشت کار کردیم ،من تمام فر و هود رو با اسکاج سابیدم ،بعدم دوتا از درای کابینتا رو میخواستم سرامیکای آشپزخونه رو دولا دولا بسابم که یادم افتادم هنوز زوده برام و چند روز دیگه انجام میدم . خلاصه ناهار هم شوشو زحمت کشید و یه بسته جیگر سیخ زد و رو منقل و زغال آماده کرد...
-
73 (B) پست پایینی هم جدیده
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 19:13
لیدی گاگا خواننده 24 ساله آمریکایی و نامزد 13 جایزه ام تی وی با کسب 8 جایزه فاتح بزرگ اهدا جوایز بهترین موزیک ویدئو سال 2010 ام تی وی شد لیدی گاگا با لباس گوشتی ! هنگام دریافت جایزه چقدر حال بهم زن منبع
-
۷۳ (A)
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 17:46
-
۷۲
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 10:22
-
۷۱ پاییز رسید
جمعه 2 مهرماه سال 1389 18:01
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر با آن پوستین سرد نمناکش باغ بیبرگی ،روز و شب تنهاست با سکوتِ پاکِ غمناکش ساز او باران ؛ سرودش بـاد جامهاش شولای عریانی ست ،ور جز اینش جامه ای باید؛ بافته بس شعلۀ زر تار، پودش باد گو بروید یا نروید؛ هر چه در هر جا که خواهد یا نمیخواهد باغبان و رهگذاری نیست؛ باغ نومیدان ، چشم در راه...
-
۷۰بازم عکس
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 20:13
-
۶۹یه پست پر از عکس با همون رمز قبلی :)
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 22:30
-
۶۸(B) اول پست پایینی بعد این پست با همون رمز قبلی!
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 01:40
-
۶۸(A)
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 00:40
سریال despreate housewives(زنان سرسخت) رو تا آخر فصل 5 دیدم ،چند روز دیگه فصل6 پخش میشه و قراره برادر شوهری برام دانلود کنه. اگه این سریالو دیده باشین،چیدمان خونه های همشونو تو سریال از حفظ می شین من عاشق میز ناهارخوری خونه سوزان شده بودم که کنار پنجره بود و هی با عشقش مینشست اونجا و باهم حرف میزدن ،صبحانه یا چای...
-
۶۷ عید فطر و خرید مبل
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 22:41
عید فطر مبارک باد ،طاعات وعبادات همه روزه داران قبول درگاه الهی همسری دوست دارم عیدت مبارک گلم بچه ها راستی مبل گرفتیم ،دراولین فرصت عکسشو میذارم راستی برادری هم دانشگاه قبول شده بشدت براش ذوق مرگم
-
۶۶ مهمونی و سبزی!!!!
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 19:36
امشب هم داریم میریم با همسایه ها افطار بیرون البته ساعت ۸ !!!!!! این دفعه پایینی ها دعوتمون کردن امروز همسری با اینا اومد خونه ۱ منو میگی ،قیافم دیدنی بود با هم تصمیم گرفته بودیم سبزی بگیریم واسه باقالی پلو، ولی نه انقدر، گرچه شوشو خیلی خیلی بم کمک کرد تو پاک کردن این سبزیا (دست گلش درد نکنه ) خلاصه بعد هم ،تا من خواب...
-
۶۵ مهمونی
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 01:06
دیشب من و همسایه کناریون ،دوتاهمسایه پایینی ها رو دعوت کردیم به صرف افطار(البته شام)کنار رودخونه قرار شد فقط برنج خودمون درست کنیم و بقیه مخلفات و کباب از بیرون بگیریم ،سارا خانومتون هم زحمت برنج ۱۰پیمانه ای رو به عهده گرفت ،همش آیت الکرسی میخوندم که نکنه مثل همیشه نشه و خراب شه،که خداروشکر خوب شد خلاصه نزدیکای افطار...
-
۶۴ شب بیست ویکم
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 12:32
دیشب قرار بود همسری با بابام وبرادری برن خونه یکی از خاله هام برا مراسم دعای توسل که همیشه خدا روابطمون باش درحال قطع و وصله.داشت حاضر میشد گفتم :گلم رفتی خونه خاله خوب نگاه میکنی ببینی چی خریدن ،چی عوض شده(حالا همسری برای اولین بار بود بعد از ۵/۲ از ورود به خانوادمون داشت میرفت اونجا) همسری:عزیزم فکر کردم میخوای بگی...
-
۶۳
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 16:46
از همه دوستای خوبم ممنونم خیلی بهترم یه دنیا از حرفاتون ممنونم دیشب همسری تقریبا نزدیکای دو رسید خونه یه مشت برام دونات گرفته اورده من از خدا خواسته ،شروع به خوردن کردم اینم هدیه از طرف حرم امام رضا (ع) به خاطر شرکت همسری تو یکی از جلسات پرسش و پاسخ میگه :اول که وارد جلسه میشدی یه برگه بت میدادن سوالتو مینوشتی و همسری...