روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

۱۴۵ آخرای سال

سوم دبیرستان تو آخرین جلسه درس ادبیات قبل از تعطیلات عید دبیر ادبیاتمون(خانم "ض") درمورد عید اینو برامون روی تخته سیاه کلاس نوشت : 

بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان   مردم از عمر چو سالی گذرد ،عید کنند  

سال بعدش دبیر ادبیاتمون آقای "ع" اینو گفت : 

 

من بیکار که صد بار بمیرم هر روز
بالشم سنگ و دلم تنگ و تنم بستر سوز
کت من در گرو عید گذشته است هنوز
به من آخر چه که نوروز سعید است امروز 

 

واز اون روزا به بعد تو این سالها  این دو تا شعر همیشه نزدیکای عید برام خاطره انگیز میشن و بهشون فکر میکنم که درستن یا که نه؟  

 

** همسری واسه فردا ایشالا بلیط داره و اگه خدا بخواد و بلیط گیرش بیاد جمعه شب اینجاست  

دلم حسابی براش تنگ میشه ،مطمئنم 

 

*** اتاق خوابمون رو من و همسری تغییر دکور دادیم و چقدر دلباز شد گرچه هنوز به اینجوریش عادت نکردم

ادامه مطلب ...

۱۴۵

اسفند داره تموم میشه فقط ۹ روز مونده ولی من هیچی ننوشتم از خاطراتم اینجا . چرا؟ 

انقدر کار دارم ، همه کارا رو گذاشتم واسه چند روز آخر . میخوام واسه سال تحویل خونمون برق بزنه .گرچه تو این روزا من همسری زیاد بیرون رفتیم و خرید کردیم ولی هیچی رو تو خونه تغییر ندادیم!   

یه مشت هم عکس براتون باید بذارم .برا سفره هفت سین هم که فکر خاصی نکردم ویه جوری میذارمش دیگه . پارسال از بچه های اینجا خیلی سفره های خوشکل دیدم میخوام از بعضی کارای پارسالشون ایده بگیرم

همسری قرار بود فردا یعنی شنبه بره سفر که دو ،سه روز عقب افتاده خدا رو شکر 

وبلاگستان هم کم رونقه ،انگار همه مشغولند. 

راستی امروز واسه ناهار همسری ماهی پاک کرد زدیم تو این پودر سوخاریهای طعم دار (۱  ۲  )عالی شدن ماهیامون.آخه من زیا اهل ماهی خوردن نیستم ولی امروز مزشون محشر بود. 

 

واسه جمعه یعنی ۲۷ اسفند نوبت گرفتم از آرایشگاه زنداییم هم ابرو و هم رنگ مو. امیدوارم موهام خوشرنگ بشه .میخوام موهام ، قهوه ای روشنتری از اونیکه الان  هستن ،بشن.ابروهام حسابی پاچه بزی شده ولی تصمیم گرفتم دیگه نازکشون نکنم و اونا رو هم میخوام روشن کنم .خدا کنه خوب بشن

ادامه مطلب ...

۱۴۴ بهار و قبض گاز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱۴۳ سوال

این روزا من و همسری همش در حال تدارک عید هستیم.نمایشگاه بهاره هم زدن که به نظرمن بهتر از سالای قبل یعنی غرفه هاش متنوع ترن. دیروز رفتیم هم واسه خودمون هم واسه مامان اینای همسری آجیل خریدیم .براخودمون با اینکه از هر چی نیم کیلو برداشتیم ولی وقتی اومدیم خونه یه عالمه شد.همسری میگه فکر کن همه اینا رو یه نفر بخوره چه شکلی میشه؟ جدیدا میگه تو روز از هر مغزی باید یه دونه خورد  من که نمیتونم اینجوری باشم

 

این روزا دیگه حساب و کتاب مخارج از دستمون در رفته ، داریم همین جوری پول خرج میکنیم .باورکنید هنوز برا خودمون چیز خاصی نخریدیم ،فقط همسری یه شلوار گرفته .هرچی گرفتیم برا خونه بوده. این مواقع دچار دلهره میشم میگم وای این همه خرج کردن درسته ؟ 

نمیدونم شما اسفندماهتون چه طور بود ؟میشه یکم از مخارجتون بگین من کمی استرسم کم شه؟  

ادامه مطلب ...