روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

405 بلاگ اسکای عزیز و جدید

درسته دو روز دور از دسترس من و کامنت گذار هام بودی ، درسته نشد تو تعطیلاتی که همش خونه بودم چیزی این تو بنویسم ،ولی همیشه دوستت داشتم بلاگ اسکای عزیزم. تو مدتهاست که خاطرات من رو ،امن و دوستانه تو قلبت نگه داشتی ..... 

 قبل از تعطیلات یه حرفایی شد با خواهری که که بریم طبیعت گردی ،که خبر رسید خواهری و همسرش با خانواده داماد جان میرن مسافرت ، پس بطور کلی ما خونه بودیم . روز اول که با علافی گذشت ، روز دوم از خونه درگیر بلیتها و اتاقهای مسافرای تور بودیم، ولی از عصر دندون عقل بالام شروع کرد به بدقلقی، که فقط گریه نکردم ، یه دونه ژلوفن ، دو دونه ژلوفن اثر نکرد که نکرد، تو بساط میزتوالتم یه دنتافورث ترکیده از چندسال پیش پیدا کردم که ریخته بود و یه قطره تهش بود ،که به دندونم مالیدیم ، هیچ تاثیر نداشت 

نمیدونم چرا این دردای دندون اصولا روزای تعطیل گریبانگیر ما میشن. خلاصه که همسری از سر راه با سرعت فشنگ برام یه دنتافورت و روغن میخک خرید اول به توصیه سیندخت روغن میخک زدم که هیچ اثری نداشت با دنتافورت ولی بهتر شدم . همش به امید این بودم که فردا صبح میرم از شرش خلاص میشم و میکشمش ولی صبح که رفتیم دفتر دیدیم همکارای گرامی نیومدن ، و ما موندیم و حوضمون!!!!! همسر که با یکشون تماس گرفت  و بهش گفت زود خودتو برسون دفتر ، با من و من گفت که تشریف بره اصفهان ...!!!!! امیدم نامید شد با وجود کمبود دوتا همکار سر من و همسری به شدت شلوغ بود ... 

مامان برام یه نوبت گرفت شانس اوردم بین  تعطیلات یه دکتر خوب پیدا شد ،به هرحال ساعت حدود 2 ظهر بود که از دردش با وحشت خلاص شدم.....   

عصر همسری طفلی خودش تنهایی دفتر بود و من خونه مامان اینا بستر بودم بیچاره مامان روزه بود ولی کلی هوامو داشت  

این تعطیلات گذشت از فردا دوباره کارو کار...... 

راستی چند رو ز پیش همسری  طی یک عمل سورپزایزانه یکی از عکسامو تو عکس پرینت در ابعاد غول آسا چاپ کرده بود منو حسابی غافلگیر کرد. 

همسری دوستت دارم مرسی که انقد به فکرمی 

 امروز همسری برا آب انبه خرید به به ُ ناهار هم برام مرغ کباب کرد بازم به به 

 

مبعث مبارک :)

راستی من بعد از سال 88 ر * ا * ی نمیدم ، هر کی رو دلشون بخداد درمیارن  

من ازشون نامیدم 

اصلا ر * ا* ی دادن یعنی : مرسی  به خاطر این همه کمبود و بدبختی و سختی

 

404 خنکای خیال

گاهی دلم میخواد مثل آمارین و نانازی و خیلی از دوستای دیگه کلی تعریف شیرین کنم  و کلی حرف بزنم.

روزایی که نمینویسم هی میگم برم اینو بنویسم ، اونو بنویسم ولی این صفحه رو که باز میکنم مخم میشه یه صفحه خالی. 

سریال کوزی گونی رو با همسری دنبال میکنیم و همچنین خرم سلطان رو .

اون تپراک رو که سر و تهش رو هم آوردن مسخره ها ....50قسمت زندان وکوفت وزهرمار نشون دادن ولی این قسمتای سرنوشت ساز رو سانسور کردن ، میگن البته هنوز ادامه داره و جم تی وی دیگه نخردیدتش. چه شبای زمستونی سال 91 که با همسری ننشستیم پای این سریالای جم. قبل از عید همه وسایل پذیرایی رو وسط جمع کردیم و رنگ می کردیم خونه رو ،همش همسری صدای این سریالا رو دنبال میکرد و من لم میدادم رو کاناپه بین کلی وسایل دیگه......

چقدر روزا زود میگذره

تابستون اومده و اینجا کلی هوا گرم شده

برای دفتر چراغ ال ای دی گرفتیم و رویه ی تابلو فلکسیمون رو عوض کردیم و یه تابلو روان هم گرفتیم واسه سر خیابون. خلاصه کلی خرجمون شد

دلم کار تو یه اداره و حقوق سر ماه میخواد . انجا با همسر که کار میکنیم ، همه درآمدمون میره واسه اقساط سر به فلک کشیده ماهیانمون و مخارج خونه و دفتر . دلم یه شغل ثابت میخواد .

مدتهای مدیده که مرخصی نرفتم . هر روز دوشیفت سرکار رفتن خیلی سخته . من از اردیبهشت 89 این مدلی شدم. برا خودم وقت کم دارم . 

موهای بلوندم بلند شده و هیچ مدلی نداره ، نمیدونم کوتاه کنم یا نه . مدتهاست که دلم میخواد کوتاهه کوتاه در حد 2 سانتشون کنم ولی داد از مقنعه و محیط کار!!!!!!!!!

هیچ برنامه ای واسه تعطیلات هته آینده نداریم . دلم هوای خنک میخواد . 

دلم فیلم دیدن میخواد .



399 روزای گرم

اینجا که هوا گرمه و کلن کولر روشن میکنیم. هی میگید بهار و خنکای هوا و سرسبزی و توت و .....بابا به فکر ما خوزستانی ها هم باشید خو

قراره یه تهران بیایم من و همسری یکی دو روزه که خیلی سختمونه و کار داریم ولی باید تو روزای آینده قورباغشو قورت بدیم گرچه کلی بزرگ و لزجه

همسری سرمای بدی خورده ، هیچ دلم نمیخواد مریض بشه ، آروم میشه و بدحال. امروز براش سوپ درست کردم از نوع جو و رب دار. برا فرداش هم مرغ کباب میکنم . خو به آدم مریض چی میدن بخوره ؟

بچه های دبستانی رو که میبینم دلم غنج میره برا خاطرات مدرسه و روزای خردادی و رهایی از امتحانا و یه تابستون شیرین با طعم هندونه های عصرونه و لوبیا سبز پخته و بادمجونوگوجه های سرخ شده و لیموترش تازه و خنکای باد کولر و خواب عصرونه و تلوزیون تلوزیون و کنار رودخونه خنک رفتن و .......

نه مثل الان کل زندگیمون بشه روزمره ، پول ، آینده ، نگرانی و دغدغه! و زندگی کنیم چون زنده ایم و همش تو فکریم......

روز به روز هم که دارن زندگیهامونو سخت تر و سخت تر میکنن  وعرصه رو تنگ تر..

خدا بدادمون برسه

398 روزمره ها

از یه سایت اینترنتی برای خواهری یه لباس مجلسی خوشکل خریدم ، آخه این هفته عقد برادرشوهرش هست و میخواد بترکونه.

وقتی رسید خیلی راضی بود و کلی تشکر کرد منم حسابی خوشحالم.

میگه از صبح تا شب تو نت بودنت به یه دردی خورد بالاخره!!!


جمعه خونه مامان اینا بودیم به صرف قورمه سبزی خوشمزه . پارچه روتختی که تو تعطیلات از لردگان خریدم رو بردم همرام و با کمک مامان به یه روتختی خوشکل تبدیل شد حالا منتظرم روبالشی ها و کوسناشم آماده بشه ، اونا دیگه دست مامان رو میبوسه


بچه ها شما چی میخورین شام و ناهار ؟دیگه ازفکر اینکه چی بپزم خسته شدم 

بچه  ها من تا حالا میگفتم ر ا ی نمیدم ، دوره قبل هم ر ا ی ندادم ولی از دیشب که شنیدم ر ف *س*نجانی نامزد شده دارم وسوسه میشم آخه فکر کنم تنها کسی که میتونه الان این خراب شده رو نجات بده اونه

میدونم میدونم که همشون از یه قماشن و امید بستن به طور کل ، کار باطلیه