از یه سایت اینترنتی برای خواهری یه لباس مجلسی خوشکل خریدم ، آخه این هفته عقد برادرشوهرش هست و میخواد بترکونه.
وقتی رسید خیلی راضی بود و کلی تشکر کرد منم حسابی خوشحالم.
میگه از صبح تا شب تو نت بودنت به یه دردی خورد بالاخره!!!
جمعه خونه مامان اینا بودیم به صرف قورمه سبزی خوشمزه . پارچه روتختی که تو تعطیلات از لردگان خریدم رو بردم همرام و با کمک مامان به یه روتختی خوشکل تبدیل شد حالا منتظرم روبالشی ها و کوسناشم آماده بشه ، اونا دیگه دست مامان رو میبوسه
بچه ها شما چی میخورین شام و ناهار ؟دیگه ازفکر اینکه چی بپزم خسته شدم
بچه ها من تا حالا میگفتم ر ا ی نمیدم ، دوره قبل هم ر ا ی ندادم ولی از دیشب که شنیدم ر ف *س*نجانی نامزد شده دارم وسوسه میشم آخه فکر کنم تنها کسی که میتونه الان این خراب شده رو نجات بده اونه
میدونم میدونم که همشون از یه قماشن و امید بستن به طور کل ، کار باطلیه
همسری بردم دکتر اعصاب! تشخیص داد به شدت استرسی هستم و یه قرص کوچولو که باید نصفش کنم برام نوشت. اصلا ناراحت نیستم چون من استرس و اضطراب رو همیشه ی خدا با خودم داشتم و دلم میخواد این مشکل حل بشه
ولی بگو که چقدر اون روز از دست همسری ناراحت بودم که برام از دکتر نوبت گرفته بود ولی بعد که آروم شدم و خوب فکر کردم به این نتیجه رسیدم که هیچ ایرادی نداره و همسری به خاطر خودم این کار رو کرده ، چون دلسوزمه و دوستم داره ....
به هرحال اینم خبر از من.
سیندختی: