-
477 ادامه گواهینامه
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 09:56
از شنبه 6 اردیبهشت کلاسای شهریم شروع شد هر روز ساعت 7:30 ! یعنی یه ربع به هفت پامیشیم با همسری و سرموقع دم اموزشگاهیم ، جنگی میریم ها! فردا سه شنبه جلسه آخرم باید شنبه ایشالا برم برا آزمون آیین نامه اصلی ، نمیدونم چرا انقدر مسترسم ! ایشالا این پروژه هم زود به پایان برسه و وسلام از این ور هم کارای آژانس زیاد شدن ، بعضی...
-
476 گواهینامه
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 18:38
در یک عمل غیرمنتظره برا خودم رفتم کلاس رانندگی ثبت نام کردم و جلسات تئوریش و امتحان داخلیش رو رد کردم حالا احتمالا از یکشنبه ی آینده کلاسای شهریم شروع میشه خدا کنه حداقل بی دغدغه بگذرونمش استرس دارم واسه شهریش دیگه باید امسال به اهداف تعیین کردم برسم ، شوخی نیست که راستی باید برم یه کفش خوب وراحت برای کلاسام بگیرم ،...
-
475 هفت سینم 1393
پنجشنبه 21 فروردینماه سال 1393 18:54
-
474 اهداف 93
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 17:28
چقدرهیاهوی قبل از عید قشنگه روزای کشدار بعد از عید دلگیر ، چقدر قبل از عید همه چی تق و لق و بازی ماننده و بعد از عید خشک و جدی !!قبل از عید بهاری و بعد از گرم ، قبل از عید منتظریم و بعد از عید دست به کار، چقدر قبل از عید خوبه و چقدر بعد از عید بد اهداف امسالم : 1- گرفتن گواهینامه رانندگی ( خیلی میترسم ازش ، شده یه...
-
473
شنبه 16 فروردینماه سال 1393 11:17
توگیر و دار قهر و آشتیه من و همسری سر جریانای بیخودکی ، به شدت دچار گلودرد شدم که سرماخوردگی هم پشت بندش بود ، سیزدهم که بارونی بود با وجود برنامه ریزی و درست کردن غذا نشد بریم بیرن و همین موندن خونه کار دستمون داد واسه بحث و جدل !!!!!! فرداش هم به شدت میض بودم ، دیروز خواهری بهم آمپول بهتر شدم و رفتیم بیرون ، با دایی...
-
472
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1393 11:37
روز دهم فروردین شد دیشب ساعت یازده دایی تماس گرفت که داریم میایم خونتون دیگه نگم چه جوری آماده شدیم ، فقط شانس اوردیم که به خاطر اومدن دوستام خونه تمیز و مرتب بود حتی میوه و شیرینی هم سر میز بود جمعه مامان اینا با خانواده مادری رفتن واسه ناهار پیکنیک ، ما خونه پدرشوهری دعوت بویم ولی بعدش رفتیم و خوش گذشت شب هم...
-
471
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 11:30
سال نو هم اومد. فقط احساس ما تغییر میکنه ... ایشالا امسال برای همه سال خوب و پر از سلامتی و پول و شادی باشه سریالای امسال همه طنزن تق و لق "پایتخت" و "خوب ، بد ، زشت" رو میبینیم ولی کلاه قرمزی خداااااست ، بخصوص آقای ببخشید که صدای احسان کرمی رو داره تیتروار پنجشنبه29اسفند ،بعدازظهرمزار مادر شوهری ،...
-
470 گرونی
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1392 09:20
خیلی اوضاع بدی شده گرونی جداً بیداد میکنه ، خیلی کم میبینم ملت آجیل بخرن اخه خداییش گرونه این چند روز دست به هر چی زدیم واسه خرید متعجب شدیم جالبه رتی یه فروشگاه بزرگ مواد غذایی ، خداییش کم چیز برنداشتیم تو سبدمون ، ولی حقیقتاً230 برای اون شوینده ها و پا کننده ها و کمی لازانیا و رب و اینا خیلی زیاده ، باور کنید چیز...
-
469 عکس و عکس و عکس
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 11:42
این مطلب چهارشنبه آماده شده 8 روز مونده به اخر سال.... چقدر آمال و آرزو داریم واسه سال جدید ، سال جدید هم مثله امساله ، همه روزا شبیه همه فقط احساسات آدمهست که با روزها رو متفاوت میکنه. گاهی توی طوفانی ترین روزها چون دلت شاده و احساس شادی میکنی ، اون روز رو قشنگ میبینی من کلن آدم دمدمی هستم ، از نظر احساساتو این خیلی...
-
468 خونه تکونی
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 18:49
دو تا از کابینتها تمیز شدن! کشوی لباس خونگی های همسری هم غربال گری شد و دورریختنی ها دور ریخته شد و براش کلی لباس خریداری شد ، کشوی لباس خودم هم یه مرحله دیگه باید ساماندهی بشه ، چوب لباس پشت دری من هم کاااملن خلوت شد و شلوارهای جین سالم و نپوشیدنی با قیچی به شلوارک تو خونه ای مبدل شدن خونه تکونی ما به صورت کاملن...
-
467
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 18:32
13اسفند: این مدت همسری نبود ، امشب پرواز داره میاد خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم ولی نمیدونم چرا مثل قبلا بیتاب و بی قرار نیستم! شاید بزرگ شدم ولی دلم برا اون زمانها که همسر نبود و من تب میکردم تنگ شده(آتیه سلام) برای رفتن دوستم و شوهرش به دبی ، خیلی خیلی اذیت شدم این مدت، بلیت اوکی کردم براشون ولی ویزاشون نیومد بقدری...
-
466 عصرپاییزی
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1392 23:47
مدتهاست که دیگه خیلی کمتر سریالای داخلی رو دنبال میکنم ، نه که خوره جم و نکس1 باشم ، نه هیچی نمبینم بجز برنامه های منو تو ، جدیداً هم که ifilm و شبکه نمایش رو داریم تو دفتر و خوره ی اونا شدیم با همکارا همچنین برنامه هفت ترانه ، البته اگه مسافرا بذارن ، تا وقتی tv هیچی نداره که هیچکی نمیاد دستمون زیرچونمونه و بیکاریم...
-
466
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 12:19
اسفند دوست داشتنی من از راه رسیده... هیچی نخریدم ، طبق معمول درگیر کارم هستم خونه تکونی پیشکش ، دیگه مثل سالهای قبل همون چند روز قبل از سال تحویل یه کاریش میکنم خددااا چرا کار دوشیفت رو برای زنها آفریدی برادر شوهری شیراز درس میخونه ، البته "شهر صدرا" که جز شیرازه و خیلی خیلی نزدیکه به شیراز خونه دارن با دو...
-
465 هوای اسفند
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 11:25
از پنجشبه هفته پیش که همسری رفته تهران بین خونه خودمون و مامان اینا سرگردونم دلم گرفته از این روزا،کلن من و همسری بینمون با وجود دوری شکرآب های مختلفی بوجود اومد نمیدونم چرا حل نمیشن این روزا دوباره درچشم باد ، دوباره پارسا پیروزفر .... مثلا برا چی "سرزمین کهن" توقیف شد؟ خیلی دوست داشتم سریالشو ، بابا به خدا...
-
464
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 10:53
ساعت 12:40 میرسیم خونه ، در رو که وا میکنم یه بوی سوختگی به دماقم میخوره ، با عجله تو ذهنم مرور میکنم چی رو گاز داشتم؟ هنوز به نتیجه نرسیدم به آشپخونه میرسم و قابلمه ای که توش سیب زمینی و تخم مرغایی که صبح گذاشتم بپزه رو برا الویه ، جزغاله شده پیدا میکنم کلی ناراحت میشم ، از خودم ، از کار دوشیفتم ، از استرسام ، از...
-
463 XVision LE-42KF20
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 10:45
دیشب بعد از یه بحث اساسی بین و منو همسری که برای دفتر که تلوزیون بگیریم ، اون پلاسمابا گارانتی 43اینچ مدنظرش بود1و500.من میگفتمLED بدون گارانتی تو همون مایه قیمت ، خلاصه در آخر اینو گرفتیم 1و750 ! مدتها بود مدنظر همسر بود تا اینکه خداروشکر به انجام رسید دیدچشمام بهتره و کامل نشده هنوز
-
462 لیزیک
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1392 17:32
عمل اهواز انجام میشد و تا اهواز دوساعت راهه ، همسری خیلی اتفاقی یه کار برای دوشنبه تو تهران واسش پیش اومد و با کلی بدبختی شنبه تو آژانس براش بلیت قطار گیر آوردیم ( آخه نه اینکه مدارس 5شنبه و جمعه تعطیلن و یکشنبه هم میلاد پامبر بود ، از 4شنبه بلیت قطار و هواپیما به سمت خوزستان و برگشت به تهران هم از یکشنبه قحط شده بود)...
-
461
پنجشنبه 26 دیماه سال 1392 08:59
بعد از کلی استرس برای تلاقی نداشتن کلاسام و لیزیک و کلی دعا ، خدا رو شکر دیروز از مطب بهم زنگ زدم گفتن دوشنبه بیا واسه لیزیک خیلی خوشحالم خدا کنه تا قبل از پایان امسال دو تادوره کلاس تو اهواز برگزار بشن و یه بار بزرگ از رو دوشم برداشته باشه هوا خوبه ، روزها خوبه ،فقط من کمی استرس دارم
-
460 مهمونی ، لیزیک چشم
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 17:59
بالاخره خانواده ی همسری اینا برای پنجشنبه شب دعوت شدن خونمون ، همه اومدن بجز عمه بزرگه که دوطبقه پله ی خونه ی ما براش زیاد بود ، از صبح من سرپا بودم ، سالاد درست کن اونم اطواری ، سبزی بشور، هویج پوست بگیر ، برنج خیس کن ، جو برای سوپ بپز ، جارو کن ، گردگیری کن ، ...... 17نفرمهمون منو از پا درآورد، آخه دست تنها بودم،...
-
459 قبول شدم
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 18:12
من تا الان هر چی دوره برای کارم رفتم همه رو با نمره صد و نتیجه ی عالی قبول شدم ولی این دوره خیلی استادش بد بود ، تهرانی بود و برای چند دوره کلاس مجبور شده بود چند هفته از خانوادش دور باشه و ظاهرن همین خیلی عصبیش کرده بود ، از صبح تا شب هم براش تدریس گذاشته بودن ،خلاصه بلا نسبت شما رفتارش سگی تمام بود. سر امتحان هم به...
-
458 عروس و خواهر شوهری
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 18:37
خواهرشوهری ها رو بردیم واسه لیزر ، کلن از دفتر و کار و زندگیمون گذشتیمو رفتیم دنبالشونو بردیمشون دکتر. کلی معطل شدیم تا دکتر اومد ، دکتر رو که دیدن ، خواهر شوهری بزرگتری فرمودن " به من نگفته بودیم دکتر آقاست " ( این جمله با تهدید ، خشم و ناراحتی و عصبانیت تمام بیان شد) ، همسری کلی باش بحث کرد ، بش گفت : بجای...
-
457
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 09:29
کلن این سریال فرندز داره از عشق منو میکشه ، نگرانم تموم بشه ، الان فصل چهارمم ، چندلر خیلی خوشکله ، راس خیلی نمکیه :) همش دارم فکر میکن چندسال پیش سال 88 اینا بود ، برادر شوهری کلن DVDهاشو برامون فرستاد ولی تندتند زدیم جلو ازش چیزی نفهمیدیم و پسشون دادیم آخه خوشمون نیومد، وای چه خوب شد اون موقعه ندیدمش ، خدددددا تو...
-
456
شنبه 14 دیماه سال 1392 16:49
پنجشنبه و جمعه هم به خونه موندن گذشت ، پنجشنبه لازانیا پزوندم، ازین نیمه آماده ها ، خیلی خیلی راحت تر بود ، آخه برای قدیمی ها ، پیدا کردن یه قابلمه بزگ و به اندازه جوشوندنشون و تو دست گرفتنشون واقعا مکافات بود. قبلنا تو بفرمایید شام که میدیم همنجوری خشک خشک میزارن ،هی مگفتم وای این چه کاریه؟حالا میفهمم چه کاریه!!!...
-
455 بازم تعطیلی
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 00:34
جمعه با مامان اینا سر ظهر بود که رفتیم پیکنیک ، هوا عالی بود ، آسمون به شدت قشنگ بود ، ناهار مامان جوجه آورده ود ، روز خوبی بود ولی امروز خونه بودیم ، هوا بارونی و ابری بود، دیشب یه سر خونه مامان رفتیم و شام اونجا خوردیم ، داداش دیشب پیشمون بود تا ناهار ، بعدشم رفت ، الانم شام نخوردیم ، tv هم هیچی نداشت ، یکم با هم...
-
454 میلاد مسیح-تعویض ماشینمون :)
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 18:25
دوره ی کلاسم یک هفته ست ، البته شانس خوب من دیروز به علت اربعین اجازه ندادن کلاس برگزار بشه و یه روزش مالیده شده به زیبایی، هر روز من و همسری ساعت 4:40 پامیشیم ، حاضر میشیم ، همری برام یه دونه ساندویچ پنیرو گردو حاضر میکنه ، میپریم تو ماشین و به سمت ایستگاه راه آهن ، حدود8:30 سر کلاسم تا یک ، دوباره برگشتن و ساعت 4...
-
453 یلدا
شنبه 30 آذرماه سال 1392 18:11
یلدای ۹۲ مبارک امروز اولین روز کلاس یک هفته ایم بود، اهواز ، رفتم و برگشتم ، از 4:40 صبح بیدارم :) اوایل هفته پیش همسری به عنوان کادوی شب یلدا یه جفت گوشواره برام آورد که خوشم نیومد، بیچاره میخواست سورپرایزم کنه انقدر خودم گفته بودم گوشواره گوشواره ، رفته بود گرفته بود اونم حلقه ای مدل قبلیهام چه میدونم دلخوری پیش...
-
452
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1392 08:23
روضه ی طاقت فرسای مامان تموم شد ، برنامم شده بود بیدار شدن ، اومدن دفتر ، رفتن یکساعت پیاده روی ، کار ، ونه ، سرپا و آماده کردن ناهار و ساعت 3 کارت زدن خونه ی مامان ، و ...... کلن این سه روز برنامه خو.ابم کامل بهم ریخته بود ، آخه روضه ی مامان شلوغه و کارها زیاد ، خیلی ها کمک میکردن ولی خوب آخر سر باز کلی کار واسه...
-
451
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1392 11:31
پنجشنبه نوشت : دلم برا روزای شلوغ پلوغ ویلاگستان تنگیده خودمم که زیاد نمینویسم دیروز فرندز ندیدم دلم براشون تنگ شده روضه ی سه روزه ی مامان از شنبه شروع میشه ، دیگه عصرا دفتر بی دفتر ! راستی از یکشنبه با "م " میریم پیاده روی اینو گفتم یا نه؟ شنبه نوشت : پنجشنبه بعدازظهر با همسری تو هوای دلگیر و تاریک و ابری...
-
450 رزمرگی های ما
شنبه 16 آذرماه سال 1392 19:05
خواهری به خاطر جریان جداییش ( که البته هنوز هیچیش معلوم نیست) تصمیم گرفت بجای انیکه این همه قسط های خونه ای رو بده که به نام همسرشه و هیچیش بهش نمیرسه واسه خودش خرج کنه، یعنی این بشر حدود ده ساله که شاغله ولی هیچیه هیچی واسه خودش نخریده ، یعنی میگم هیچی باورتون نمیشه ، دوره ش کردیم که واسه خودت یه لبتاپ بگیر ، پنجشنبه...
-
449 friends
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 10:34
یعنی این frinds منو دیونه کرده قسمت سورپرایزی تولد فیبی (فصل ۱ ، قسمت ۱۷)، که "راس" کیک تولد رو به فنا میده ، انقدر خندیدم که همسری رو از خواب پروندم :) یا قسمت شیر دادن به بچه و شیر مادر و اینکه چقدر برای چندلر و جویی عجیب بود !!!!! یا اینجا که دو نفرشون بچه راس رو میبرن بیرون و زنها فکر میکنن هم جنس بازن و...